part5

2.4K 263 4
                                    

با شنیدن آخرین جمله از زبون جونگ کوک پروانه های داخل قلبش به پرواز دراومدن و لبخند زد
نفس عمیقی کشید و سعی کرد خیلی نشون نده که چقدر مشتاق بوده

جیمین: قبول میکنم

جونگ کوک: واقعا؟؟؟

جیمین: من از وقتی که به خونه تو اومدم ازت خوشم میومد و خب هیچوقت فکرشم نمیکردم که تو هم از من خوشت بیاد

جونگ کوک: من از روز اولی که عکستو دیدم ازت خوشم اومد

جیمین: از..روز اول؟؟

لبخند زد و ادامه داد...

جونگ کوک: سعی میکرپم مقاومت کنم چون تا حالا همچین حسی رو تجربه نکرده بودم اما نتونستم...تو هر لحظه منو بیشتر به خودت جذب میکردی

جیمین: باورم نمیشه..

جونگ کوک: من..دوست دارم جیمین

جیمین: منم...دوست دارم

و لب هاشون رو مهمون بوسه جدیدی کرد
این شروع جدیدی برای اون دو نفر بود و میخواستن پس از مدت ها تنهایی عشق رو تجربه کنن...

ماه ها گذشت و اون دو نفر هر لحظه بیشتر به هم علاقمند میشدن
جیمین خونه خودش رو پس داده بود و همراه جونگ کوک زندگی میکرد
تمام کارهاشون رو دو نفره انجام میدادن
از کارهای بزرگی مثل سفر و بیرون رفتن
تا کارهای کوچیک مثل مسواک زدن...
زندگی اون دونفر خیلی رویایی به نظر میرسید و آرزو میکردن که هیچوقت از این رویای شیرین بیدار نشن
هرشب برای گشت و گذار به بیرون میرفتن و سرعت بالا تمام خیابون هارو میچرخیدن
و مثل هرشب دیگه ای سوار ماشین بودن و خوش میگذروندن‌...

جونگ کوک: نظرت چیه کاپ کیک بخوریم؟

جیمین: خیلی خوبه

جونگ کوک: پس منتظر باش الان برمیگردم

جیمین: مراقب باش

جیمین توی ماشین منتظر موند و جونگ کوک به سمت قنادی اون طرف خیابون رفت
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که جیمین احساس ترس کرد
مدام از توی آیینه ماشین به پشت سرش نگاه میکرد و مطمن بود کسی اونو زیر نظر داره
میخواست از ماشین پیاده بشه که در باز شد و شخصی وارد ماشین شد
جیمین جیغ کشید و سعی کرد فرار کنه که با دیدن کاپ کیک توی دست اون آدم سرجاش نشست

جونگ کوک: چرا جیغ میکشی؟

جیمین: ترسوندیم...فکر کردم یکی داره تعقیبمون میکنه

جونگ کوک: حواسم به همه جا بود کسی رو این اطراف ندیدم

پسر نفس آسوده ای کشید و کاپ کیک رو برداشت

جیمین: خداروشکر

بعد از خوردن کاپ کیک به سمت خونه حرکت کردن
صدای آهنگ رو بالا برده بودن و طی راه مثل دیوونه ها داد میزدن و میخندیدن

وقتی به خونه رسیدن لباس هاشون عوض کردن
جیمین سمت آشپزخونه رفت تا کمی آب بخوره

جونگ کوک: یه سوپرایز برات دارم تا صدات نکردم نیا توی اتاق

جیمین: باشه

وارد اتاق خواب شد و چراغ رو خاموش کرد
شمع های کوچیک قرمز رنگ رو روشن کرد و روی زمین و میز چید
گل های رزی که خریده بود رو پرپر کرد و همه رو روی تخت ریخت
دکمه های اول لباسش رو باز کرد و به گردن و مچ دست هاش کمی عطر زد

جونگ کوک: الان میتونی بیای

جیمین لیوان رو داخل سینک ظرف شویی گذاشت و به سمت اتاق حرکت کرد
قبل از روشن کردن چراغ با دیدن نور شمع ها و تخت لبخندی زد
نگاهش به جونگ کوک افتاد و با دیدن سر و وضعش نفسشو توی سینش حبس کرد
جونگ کوک به قیافه اون پسر شیرین لبخندی زد و میتونست قسم بخوره اون اولین کسی هست که تونسته لبخند روی لب هاش بیاره...

The joker's doppelganger [Completed]Where stories live. Discover now