IDOL4

125 24 6
                                    

سهون:الان واقعا داری میای خونه ما
چان:اهوم اوهوم
سهون:اون وقت به چه دلیل کوفتی داری میای
چان:میدونی مامان و بابام برام دستگاه بازی نمیخرن بزار بیاممم تروخدا بزاررر
چان همونطور که بهم التماس میکرد لباشو اویزون کرد
سهون:خوبه خوبه جمع کن خودتو فقط قد بلند کرده
چان پرید روم
چان:داداش سهون مهربون خودمی
سهون:مگه من بهت اجازه دادم
چان:این حرکاتتو به علامت قبول کردم میزارم
بعد لبخند بزرگی زد که چالش معلوم شد زدم تو سرم سمت خونه راه افتادم
درخونه رو باز کردم اجوما امد جلو تعظیم کرد
اجوما:خوش امدید ارباب جوان
سهون:اجوما گفتم همون سهون یا پسرم صدام کن انقدر رسمی نباش
اجوما:چشم پسرم
و کیف مدرسه منو و چان رو گرفت
اجوما:ارب..ببخشید پسرم یه نامه برات امده بود گزاشتم رو میز.....
منتظر اخر حرفش نشدم میدونستم اون نامه از طرف لوهان پس بالاخره میفهم چهره اش چطوریه
سمت اتاقم رفتم و نامه رو برداشتم بازش کردم تا باز کردم یه عکس ازش افتاد عکس رو برداشتم نگاهش کردم

از زیبایی پسر درون عکس که میخندید متعجب شدم پس لوهان اینطوری بودچشماش مثل دریا بود منو تو خودش میکشید عرق میکرد ولبخندش قشنگ ترین صحنه دنیاست صورتش شبیه هیچ کدوم از پسرایی که تاحالا دیده بودم نبود ظرافتی که هیچ پسری نداشت فکر کنم عاشقش شدم کیه که ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

از زیبایی پسر درون عکس که میخندید متعجب شدم
پس لوهان اینطوری بود
چشماش مثل دریا بود منو تو خودش میکشید عرق میکرد ولبخندش قشنگ ترین صحنه دنیاست
صورتش شبیه هیچ کدوم از پسرایی که تاحالا دیده بودم نبود ظرافتی که هیچ پسری نداشت
فکر کنم عاشقش شدم کیه که این پسرو ببینه عاشقش نشه
چان:جوننن عجب دخترییه سهون
برگشتم چان رو دیدم که داشت به عکس نگاه میکرد
سهون:جناب فضول خان این پسر اسمش هم لوهانه
چان:واقعا پسره شبیه دختراست چیه بازیگره یا خواننده چیزیه
تک خنده ای زدم
سهون:هیچ کدوم فنمه
چان:چییییییی؟فن؟! فکر نمیکردم تو هم فن پیدا کنی
بعد با صدای بلند خندید
صدای در امد اجازه ورود دادم
پسر بچه ریز تقشی وارد اتاق شد چان تا پسر رو دید خندیش قطع شد
:ارباب ناهار حاضر لطفا با دوستتون تشریف بیارید
سهون:بکهیون گفتم سهون صدام کن نمیخواد رسمی باشی باشه الان میایم تو برو
بک تعظیمی کرد از اتاق بیرون رفت چان همون طور به در زل زده بود یه دونه زدم تو سرش
سهون:در اتاقمو خوردی با اون نگاهت
چان برگشت سمتم
چان:س..سه.ون.سهون..من.نیمه گمشده مو پیدا کردم
سهون:واقعا کی اون بدبخت
چان حرفی نمیزد فقط بهم خیره میشد یه لحظه فکر کردم منو نیمه گمشده اش میبینه تا امدم حرفی بزنم زبون باز کرد
چان:اون پسر بچه اون که امد تو اتاق
سهون:بکهیون رو میگی
چان که همون طور میشد قلب شدن چشماشو دید گفت
چان:پس اسمش بکهیون چقدر به هم میایم ما
سهون:دقیقا چیتون به هم میاد
چان:چانیول و بکهیون نصف کن اسمامون رو چان و بک حالا بزار بغل هم میشه چانبک چقدر قشنگ
یه دونه زدم تو سرم
سهون:بیا بریم ناهار بخوریم گرسنگی زده به سرت
چان با حرص از اتاقم رفت بیرون منم دنبالش رفتم
پشت میز نشستیم و شروع کردیم به غذا خوردن سرمو سمت در بردم که بکهیون دیدم که با حسرت به ما نگاه میکنه لبخندی زدم صداش کردم
سهون:بکهیون بیا اینجا
دست پاچه امد سمت میز تعظیمی کرد
بک:کارم دارین ارباب
یه دوهه اروم با انگشتم زدم به پیشونیش
سهون:اولا گفتم بهم سهون بگو دوما میتوانی ناهارو با ما بخوری
چان انقدر متعجب شد که غذای تو دهنشو تف کرد بیرون
سهون:اهه چندش جمع کن خودتو
چان:با.شه...ببخشید
و اروم شروع کرد به غذا خوردن و زیر چشم بکهیون میدید
بک:ببخشید ارب..سهون من باید تو اشپز خونه غذا.....
سهون:بک انقدر رسمی نباش من تو خونه تنهام تو هم بشو داداش کوچیکه من و منم بهت اجازه میدم با ما غذا بخوری
بک از حرفم چشماش درشت شد
بک:بک؟! داداش کوچیک تر؟!
سهون:بک مخفف اسمته واسه صمیمی شدنه اینو بعضی ها برات انتخاب کردن
و لبخند شیطانی به چان زدم لپای چان و میدیدم که داشت قرمز میشد
بک:باشه صمیمی
و روی صندلی بغل چان نشست
واقعا ریخت چان اون موقعه دیدنی بود
غذامون که تموم شد سه نفری رفتیم تو اتاق من، بک و چان خیلی صمیمی شده بودن با هم میگفتن و میخندیدن واقعا چان راست میگفت نیمه گمشده همن
نامه رو برداشتم که بخوانم

سلام سهون عزیز این عکسی که برات فرستاد مال یک سال پیشه که چن بزور ازم گرفته
اگه عاشقم شدی بدون که شاید جواب نامه بعدی تو ندم چون اون موقعه از ذوق یا سکته کردم یا درجا مردم

خندم گرفت این پسر واقعا بامزه ست

چن هم دوست داره خواننده بشه صدای چن محشره انقدر ارامش بخشه منو چن دانشگاه میخوایم بیایم کره درس خوانندگی رو بخونیم امیدوارم تو اون دانشگاه ببینمت
عاشقت لوهان ^^

واوو پس باید دوسال صبر کنم تا ببینمش کاش این دوسال زود بگذره
شروع کردم به نوشتن یه نامه با خودم زمزمه کردم
:امیدوارم گوشی داشته باشی لوهان
نوشتنم که تموم شد دستم به شدت کشیده شد برگشتم و با چان که لباش اویزون شده بود برخوردم
سهون:چته چان لبو لوچتو جمع کن خرس گنده
چان:به بک بگو بخونه اون میخواد خواننده بشه بهش میگم بخونه میگه خجالت میکشه بگوو بخونه
سهون:بک راست میگه چان
بک که سرشو پایین بود بالا اورد گفت
بک:اره از وقتی کلاس چهارم بودم دوست داشتم خواننده بشم ولی الان خجالت میکشم بخونم
سهون:بخون اگه صدات خوب بود میاریمت تو گروه ما بعد بهت کمک میکنم خواننده بشی
بک که ذوق زده شد تند تند میگفت
بک:مرسی مرسی مرسی
چان:ولی تو که هنو نخواندی
بک نفش عمیقی کشید چشماش رو بست و شروع کرد به خواندن

از زبون چان

صداش مثل موج دریا ارامش خاصی داشت صدای این پسر خاصه هیچ کس همچین صدایی نداره دل نشین و ارامش بخش مثل موج دریا
ادمو تو خودش غرق میخونه باعث میشه ادم ساعت ها بخواد به صداش گوش بده
چقدر قشنگ میشد من پیانو بزنم بک بخوانه ما واقعا نیمه گمشده همیم

از زبون سهون

واقعا صدای قشنگی داشت خوندش تموم شد چشماش رو باز کرد و سرشو انداخت پایین لپاش قرمز شدن
یه نگاه به چان انداختم و با هم شروع کردیم به دست زدن
سهون:صدات بی نظیره بک خوشحال میشم بیای گروه مون
چان:سهون راست میگه فردا میبریمت تا با همه اشنا بشی
بک:واقعا ممنونم
دستمو دور شونه اش نداختم
سهون:از این به بعد تو داداش کوچیکه خودمی فقط بگم دو نفرمون هستن عاشقه همن مشکلی نداری
بک لپاش بیشتر سرخ شدن
بک:ها..ها..نه.مشکلی ندارم ..خودمم یکسالی هست فهمیدم به پسرا حس دارم
به چان نگاه کردم انگار میخواست بال دربیاره پرواز کنه
چان امد جلو دستشو سمت بک دراز کرد

چان:به گروه مون خوش امدی
بک دستشو اورد جلو
بک:مرسی
سهون :به گروه اکسو خوش امدی بیون بکهیون

********
نظر و لایک یادتون نره

 idolWhere stories live. Discover now