خب اول سلام
من رهام و خب این اولین داستان منه که قصد پابلیشش رو گرفتم پس امیدوارم باهام مهربون باشید و همچنین امیدوارم ازش خوشتون بیاد.
داستان همونطور که مشخصه داستان زیامه و خب صد در صد زین تاپه من تمام سعیم رو میکنم آپ کردن هام رو منظم کنم چون خودمم واقعا درک میکنم وقتی نویسنده ای بد قولی میکنه چقدر بده.
همین دیگه حرف زیادی ندارم فقط میخوام از دو تا از دوستای خیلی خوبم تشکر کنم اول از همه هانی @homewithziams ممنون از اینکه توی داستانم بهم کمک کردی و بهم انگیزه دادی و بعد از @ssralp سارای عزیز که بهم قول داده توی پابلیش داستان کمک کنه و خب خیلی مزاحمش شدم💓💓 از جفتتون هم معذرت میخوام این چند روز حسابی اذیتتون کردم😅
پارت اول رو تا آخر شب میذارم 😊
لطفا دوستاتون رو تگ کنید🙏
Love you ❤️💛

YOU ARE READING
Roses And Mandala
Fanfiction"Always lookin' out behind my fences Always felt isolated, oh-oh-oh I don't know why I was so defensive I'll find a way to let you in همیشه از پشت حصارها به بیرون نگاه میکنم همیشه حس کردم تنهام نمیدونم چرا اینقدر تدافعی بودم من یه راهی برای راه دادن...