"2"

287 59 81
                                    

خیلی گیج بود...

درد وحشتناکی تو سرش میپیچید و مغزش نمیتونست به درستی کنکاش کنه که چه اتفاقی افتاده!

سعی کرد از زمین بلند شه درحالی که صدای همهمه ی مردم پتکی شده بود و به سرش کوبیده میشد..

تلو تلو خوران سرپا وایساد..

از درد صورتش جمع شده بود و میتونست بوی خون رو حس کنه..!!

چند بار پلک زد تا تاری چشماش از بین بره؛

هیچ ایده ای نداشت که چیشده فقط میدونست حالش خوب نیست...

صدای آژیر آمبولانس به گوشش رسید و پیش خودش گفت

"اوه چه عجب!"

برگشتنش به سمت آمبولانس واسه ی دیدن یه نفر دیگه، که کل بدنش آغشته به خون و روی زمین افتاده بود،کافی بود!

به خودش لرزید...

فکر نمیکرد اون پسر زنده مونده باشه!

وضعیتش خیلی وخیم بود...

دید که از روی زمین بلندش کردن و روی برانکارد گذاشتنش

درحالی ک درد تو همه وجودش میپیچید به سمت آمبولانس قدم برداشت تا بگه اونم صدمه دیده

اونقد جلو رفت که تونست صورت پسر روی برانکارد رو ببینه...

انگار چیزی وسط سینش فرو ریخت و خون تو رگاش یخ بست

خودش بود!!!!!!

تموم بدنش میلرزید...چندبار پلک زد

نه

نه

اشتباه نمیدید

خودش بود...

اون صورت خونیه خودش بود

چشماش بسته و انگار مرده بود!

حس میکرد داره زمین میخوره

این دیگه چی بود؟یه کابوس؟؟؟

گذاشتنش تو آمبولانس و رفتن

درحالی که اون هنوز اینجا بود...

میخواست دنبال آمبولانس بدوعه

بگه من اینجام

من خوب نیستم

اما حس کرد چیزی وجودش رو تکون داد!

یه حس عجیب...

جلوش رو نگاه کرد و دید یه نفر جلوشه

اصلا نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته

بازم یکی دیگه رد شد

خدای من

مردم ازش رد میشدن!!!

یکی پس از دیگری...

خواست به دست دختری چنگ بزنه ولی دید دستش از بدن اون دختر رد شد!!!!

SuspenDed [L.s-z.m]Where stories live. Discover now