REMIND

117 18 16
                                    

خب سلام من برگشتم:))
امیدوارم حالتون خوب باشه.
راستش نمیدونم هنوز بوکو دوست دارید و میخونیدش یا نه!ولی فقط دلم خواست ادامش بدم و جلو ببرمش امیدوارم دوسش داشته باشید:)♡

چون مدت طولانی نبودم و ممکنه یادتون رفته باشه یه خلاصه ی کلی مینویسم ولی "خیلی از جزئیاتو جا میندازم" پس اگه دوس داشتید برید یه دور سریع از اول مرور کنید.

خلاصه: لویی تصادف میکنه و میره تو کما!اونجا میفهمه روحه! و تنها نیست و با نایلو لیامو هری و زین آشنا میشه( هنوز زنده ان و نمردن فقط توی حالت کما و خواب هستن ...)اونا میتونن هرجایی که تصور کنن برن و به اجسام دست بزنن ولی از بدن آدم ها رد میشن!

مادر لویی به خاطر غده داخل سرش فوت میکنه و لویی امیدشو واسه برگشتن به زندگی از دست میده...

نایل وقتی بچه بوده از خانواده پولدارش دزدیده شده و جلوی پرورشگاه رها شده! و خانوادش هم به دلایل نامعلوم وقتی پیداش کردن سراغش نرفتن و گفتن که اصلا بچه ندارن!

تموم امید هری برای زندگی به گفته خودش خواهرشه.

یه نفر به نام برت تموم خانواده ی زین رو کشته.
زین به دنبال انتقامه که لویی بهش یه پیشنهاد میده و دست به کار میشن!

برت توی یه باند قاچاق آدم و مواد کار میکنه که رئیس اصلی باند بازم به دلایلی که کسی نمیدونه نیستش و فعلا شخصی به اسم استیو رئیس باند شده.
برت با نقشه به لارا (که حالا زنشه و ازش حاملست) نزدیک شده تا توی شرکت پدر لارا استخدام بشه و  بتونن از طریق کارخونه، آدم و مواد قاچاق کنن!!!

ادامه ی داستانم الان آپ میکنم.

SuspenDed [L.s-z.m]Where stories live. Discover now