"12"

106 24 38
                                    

با رشوه دادن به پرستار و هرکسی که به اتاقش رفت و آمد داشت،تونسته بود با وجود دردی که امونشو بریده بود،چند ساعت از بیمارستان بیرون بیاد و توی جلسه ی این هفته بلاخره حضور پیدا کنه!

لباس هایی که استیو براش اورده بود رو پوشیده بود و لاغر تر از همیشه به نظر میرسید و موهاش، حالا بلند شده بود و تقریبا تا روی شونه هاش میرسید...

داشت به این فکر میکرد که هرچه زود تر باید از شر  موهاش خلاص شه و کوتاهشون کنه.

توی ماشین استیو روی صندلی جلو،کنارش نشسته بود و  وجود استیو حتی فضای ماشین رو هم غیر قابل تحمل میکرد...

شیشه رو پایین کشید و هوای سرد باعث شد لحظه ای به خودش بلرزه و با صدای آرومی گفت: چیشده که انقدر به فکر منی افتادی؟

و به لباساش اشاره کرد

استیو نگاه جدیشو از جاده نگرفت و دنده رو عوض کرد

استیو: باور کن برام مهم نبود اگه با همون لباسای بیمارستان میومدی و از سرما میمیردی.دستور رئیس بود.

رئیس اصلی باند رو میگفت

پوزخندی زد و تا رسیدن به مقصد حرفی بینشون رد و بدل نشد...

ماشین جلوی همون ساختمون نسبتا قدیمی همیشگی متوقف شد و نگاهی به ساختمون کرد و اره...اینجارو خوب یادش بود....به نظرش خوش شانس بود که مثل خیلیا که از کما بیرون میان فراموشی نگرفته بود!!!

جلو تر از استیو راه افتاد، در اتاق جلسه نیمه باز بود و منتظر استیو نموند و داخل رفت و در رو هم پشت سرش بست!

استیو باید میفهمید دیگه رئیس نیست، چون رئیس برگشته!

همه به محض دیدنش از جاشون بلند شدن و بعضی ها با لبخند و بعضی ها ام مثل برت بدون هیچ حالتی توی چهرشون بهش خوش آمد گفتن.

استیو با حرص در رو باز کرد و داخل اومد...

وسط تشکر کردنش از اعضای باند برای خوش امد گوییشون برگشت

و رو به استیو گفت: قبلا گفته بودم کسی بعد از من وارد جلسه نشه!

سکوت اتاق رو فرا گرفت و استیو چیزی نگفت...ولی میتونست صدای دندونای استیو رو که روی هم سابیده میشدن ،از همون فاصله بشنوه و لذت ببره! از همون اولم موی دماغش شده بود.

درحالی که استیو همونجا سرجاش ایستاده بود رفت و بالای میز ،روی همون صندلی که استیو تا هفته ی پیش به عنوان رئیس روش مینشست و تموم اعضای گروه رو تحقیر و تهدید میکرد نشست!

و فقط یک صندلی خالی مونده بود که پایین ترین و گوشه ترین مکان بود و استیو باید همون گوشه مینشست...

تقریبا تموم اعضای گروه داشتن از این نمایش تحقیر لحظه به لحظه ی استیو لذت میبردن و استیو اینو خوب حس میکرد...صورتش به قرمزی خون شده بود و پوزخندی برای جلوگیری از ضایع شدن زد و به سمت صندلی رفت و اونو عقب کشید و در حال نشستن گفت

SuspenDed [L.s-z.m]Where stories live. Discover now