عشق اشتباهي؟

143 15 7
                                    

Part1-Zayn's View
عاروم جوري که بیدار نشه رو تخت میچرخمو روي عارنجم تعادل خودمو حفظ میکنمو سعي میکنم خیلي عاروم با پشت انگشت اشارم گونه ي نرمشو نوازش کنم و تو ذهنم همش کلمات و جمله هایي تکرار میشن که نمیدونم از کجا عومدن..انگار که خطري عشقمون رو تحدید میکنه یا حتي شاید قراره یه اتفاق بدتر از تحدید بیوفته..ولي..نمیدونم چرا انقدر کنارت عارامش دارم و وقتي یکي از اون لبخند قشنگات میزني انگاري که دنیارو بهم دادن..نمیدونم با همه ي افکار بدم بازم حس میکنم تو نیمه ي مني! چجوري یه عادم هرچي که من میخامو داره؟ من واقع..
خاستم ادامه بدم که متوجه پلک بازت و لبخندت شدمو لبخندي رو لبام عومدو به نوازش گونش ادامه دادم
-از کي بیدار شدي؟
+یه ساعتي میشه
با تعجب رو عارنجش نزدیکم شد..قیافش نگران به نظر میرسید براي همین لبخندم از بین رفت
-یه ساعت؟ اتفاقي افتاده که هنوز تو تختي؟ نکنه..نکنه زخمات درد گرفتن؟
عومدن بخندمو جواب بدم اما وقتي یاده زخمام افتادم ابروهام توهم گره خورد اما سعي کردم گذشترو فراموش کنم لبخنده فیکي تحویلش دادم
+نه ربطي به زخمام نداره
-زخمات؟ چه زخمایي؟
اخم کوتاهي کردمو بعد چندثانیه مکث بهش نگاه کردم
+یه دور دیگه حرفتو تکرار میکني؟
-عام خب..گفتم اتفاقي افتاده که هنوز تو تختي؟
+همین؟
-عاره..باید چیزه دیگه اي هم باشه؟
از اینکه بازم دارم مثل قدیم میشم چندثانیه لرزم گرفت ولي سعي کردم خودمو کنترل کنمو فراموشش کنم
+نه به لحظه فکري شدم..
بعد اینکه یه قیافه‌ي "منو خر نکن" تحویلم داد سعي کردم طبیعي باشم و لبخند زدم
+معلومه که اون اتفاق تویي
متوجه لبخندش شدمو دستشو تو باکسرم احساس کردم..بازم؟ یعني هر روز باید منو‌ تحریک کنه؟
+اش چیکار میکني؟
نگاه خماري بهم انداخت و لب پایینشو گاز گرفت
-نمیتونم صبحم رو زیره دوست پسرم شروع کنم؟
+اش امروز قرارداد مهمي دارمو الانشم دیرم شده باشه یه وقت دیگه
از رو تخت بلنده شدمو خاستم برم که مچ دستمو محکم گرفت
-میشه که..
بلند شدو عومد سمتمو لباي نرمشو روي لبام گذاشت و با یه بوسه عمیق دیگه جوابشو دادمو ازش عاروم جدا شدمو یقه ي تیشرت سفیدمو از گرما تکون دادم
+خب پس من میرم صبحانه درست کنم..
خاستم برم که تو یه حرکت چرخیدمو با خنده پرسیدم
+پنکیک شکلاتي؟
-عو..زین یادت که نرفته؟ کروسترولش بالاست رژیمم نباید لطمه اي بخوره
با اینکه ذوقم کور شد سعي کردم لبخند فیکمو نگه دارم و با خودم زمزمه کردم بازم اون رژیم کوفتي
-چیزي گفتي؟
+نه منم یه چیزي تو‌ راه میخورم پس
-باشه منم باهات میام سالادمو تو شرکت میخورم
+با من؟ ماشینت خرابه؟
-عاره دیروز لکه روش افتاده بود یکم
+بخاطره یه لکه دادي روکش کنن از اول؟
-زین؟ تو که منو میشناسي..نمیتونم با بي‌نظمي کنار بیام
+باشه من لباسامو میپوشمو میرم تو ماشین توعم بیا منتظرتم
-باشه اما عارایشم یکم طول میکشه مشکلي که نیست؟
+نه بیا
لباسامو برداشتمو از پله ها پایین رفتمو شروع به پوشیدنشون کردم..هنوزم نمیدونم منو اش تو چي باهم تفاهم داریم اما..سلیقه منه..یه دختره وسواسي و منظم که خوش‌پوشه و دارک بودن شخصیتش بالاست..و باید اضافه کنم که شاید یکم هورني باشه ولي در عین حال سکسي و جذاب
-من عومدم
با صداي اش از فکرو خیال در عومدمو دِم..مثل همیشه شیک پوش
+خوبه بریم
-زین؟
با صداش برگشتمو نگاش کردمو سرمو سوالي براش تکون دادم
-چطور شدم؟
+بگم امیزینگ عوکیه؟
خندیدو عومد سمتم و رفت بیرون و سوار ماشین شد با اینکه توقع داشتم بازومو بگیره اما اون زیاد دوست نداشت رابطمونو پابلیک کنیم..به هرحال
سهامداراي بزرگ ترین شرکت تولیدو صادرات جواهرات به عهده ما بو..عو..یه لحظه داشت لکه ي نحس زندگیمو یادم میرفت!..هري استایلز!
-زین؟ بیا دیرمون میشه

****
سوییچ ماشینو واسه پدرو پرت کردم تا ببره تو قسمت وي‌عاي‌پي پارکینگ و با اش راه افتادیم سمت در ورودي بزرگ و شیشه اي که براي ساختمون شرکتمون بود و سردر..بله..شرکت استایلز..
سوار عاسانسور شدیمو عاخرین طبقه که از قضا طبقه ي ۳۰ بود رو فشار دادیم و تو سکوت و ملودي عاسانسور غرق شدیم
-چه عجب پاپاراتزیا دم در خودشونو پرپر نمیکردن!
خندم گرفت چون از وقتي منو اش رابطمونو دقیقن پارسال پابلیک کر..عو..درستش اینه که بگم پارسال وقتي رابطمون لو رفت..پاپاراتزیا خیلي تا یه ماه پیش پیگیر اش بودن و این براش لذت بخش بود..اما الان چون یه چیز عادیه براي همه کسي کاریمون نداره..گرچه اش براش خیلي جذاب بود که رو هر مجله و روزنامه اي عکس دوتاییمون بودو اونو همسر عاینده زین مالیک، یکي از زن‌بازاي درجه یک لندن خطاب میکردن..
+عاره..به هرحال عادم بي‌حاشیه‌اي شدم..
-تو و بي‌حاشیه‌بودن؟ عجیبه..
+کام‌عان اش..یکم عارامش میخام
خیلي عاروم جوري که نشونم زمزمه اي کرد ولي خب ممنون از داشتنه این گوشاي تیز
(زمزمه) -یه زن‌باز اینو میگه..
سعي کردم به روش نیارم تا روزم خراب نشه
عاسانسور طبقه سي‌ام ایستادو ازش بیرون عومدیمو هرکدوممون به اتاق خودمون رفتیم ولي صداي نفرت انگیزه همیشگي‌عي بدون برگشتن متوقفم کرد
-زین استایلز؟
بخاطره اون فامیلي دندون قروچه‌اي کردمو همچنان برنگشتم
-کام‌عاااان..نمیخاي برادره بزرگتو بغل کني؟
از این حرف خسته کنندشو واژه‌ي برادر برگشتمو با پوزخند نگاش کردمو سمتش رفتم موقع برداشتن قدمام شروع به حرف زدن کردم
+اولن..زین استایلز نه و زین مالیک..دو..
نزاشت ادامه بدمو وسط حرفم قهقهه رو نِروي زدو با انگشت شصت و اشارش سعي کرد اشکي که حاصل از خندش بودو پاک کنه
-مالیک؟ راست میگي..تو لیاقته اون فامیلي رو نداشتي! اگرم عوض نمیکردي‌خودم از تو شناسنامت پاکش میکر..
بلند داد زدم
+دووومنننن!!..
وقتي خفه شد با عارامش ادامه دادم
+فقط ۱ دقیقه بزرگ تري! گرچه براي خودم متاستفم که با تو هم‌خونم و اگرم میشه هر روزو هر روز این مکالمه تو این ساعت و دقیقن با همین کلمات رو نداشته باشیم استایلز!
-عاو زین..نمیدونستم انقدر روحیه جنگي ضعیفي‌داري!
راست میگفت! اما روحیمو نه! دیگه خسته شدم از بس باهاش کلنجار رفتم
+ادوارد..فقط از جلو چشمام گمشو
منم بلد بودم حرصشو در بیارم
-هري عزیزم! هري!
چشمامو ریز کردمو دستمو کنار گوشم گذاشتم
+چي؟ نمیشنوم؟
از قیافه خشمگینش خندم گرفتو رفتم تو اتاقمو سعي کردم رو جلسه امروز تمرکز کنم..

Choose Me [Z.M,H.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora