نِگَرانه؟

33 6 34
                                    

Part9 - Zayn's View
عادرسو گفتمو وقتي رسیدیم دم در خونه گفتم:
+مرسي..ماشینو بزار همین جا حوصله بیرون عاوردنشو ندارم فقط سوییچو بده..*پوزخند زدم* گرچه اگه خوشت عومده میتوني برش داري
سرشو با خنده تکون دادو گفت:
+بهترشو دارم
عجیب بود برام..یعني چي از این عروسک بهتر؟ کتشو برداشتو سوییچو داد بهم و پیاده شد..پیاده شدمو گفتم:
+الان این وقت شب کجا میخاي بري؟
-زنگ زدم عاژانس تو برو بالا فقط تو راه نیوفتي سر مرت بشکنه دوباره زا به را شم
خندیدمو گفتم:
+حسابي نگرانمیا..
خاست یه چیزي بگه که عاژانس عومد و رفت..منم رفتم عاخرین طبقه و فقط خودمو رو تخت پرت کردم..

*********
با شدت برخورد نور به صورتم چشمامو باز کردمو به ساعت نگاه کردم..لنتي هنوز ۸ بود اما بلخره باید میرفتم شرکت ولي دلم میخاست تو جا بمونم و فکر کنم فقط و فقط فکر کنم، بلند شدمو خودمو کشون کشون به دستشویي رسوندمو بعد از شستن دست و صورتم و خوردن صبحونه به فِرِد زنگ زدم تا بیاد دنبالم به هرحال این روزا حال و حوصله ي رانندگي نداشتم. وقتي رسیدم پایین توماس با عجله به سمتم عومدو نفس نفس میزد با صداي ملایمي ازش پرسیدم:
+چیزي شده؟ حالت خوبه؟
با دست بهم اشاره کرد که حالش خوبه اما همچنان نفس نفس میزدو حرف نمیزد تا اینکه گفت:
-حالتون خوبه قربان؟ دیشب خانومي که رسوندنتون بعد از رفتنتون به واحدتون برگشتو بهم سفارش کرد که حتمن بهتون سر بزنم اما من خابم برد متاستفانه..الان حالتون خوبه؟
با تعجب به حرفاش فکر کردمو با یادعاوري عه دیشب و به یاد عاوردن عه خانوم کوچولویه دردسر ساز خندم گرفتو متوجه توماس شدم که با تعجب داشت بهم نگاه میکردو منتظره جواب بود، معطلش نکردمو گفتم:
+نگران نباش مرد من خوبم
و بعد راه افتادم سمت لیموزین که فِرِد خاست درو واسم باز کنه که دستشو کنار زدمو اخم کردم که فهمید خودم میتونم باز کنم و لازم نیست اینکارو بکنه..بعد از سوار شدن چشمامو بستمو بهش اشاره کردم که موزیک موردعلاقمو بزاره و تو عارامش فرو رفتم

**********************
رسیدم طبقه ۳۰ام و حرکت کردم سمت اتاقمو سر راه به سارا اشاره کردم که برام قهوه بیاره و بعد لش کردم رو صندلي‌عه چرمي‌عه بزرگ و مشغول کار شدم و بدجور درگیره پرونده ها بودم که بعد از چند مین قهومو واسم عاوردنو همونجوري که سرم پایین بودو مشغول خوندنه پروژه هیلتون بودم گفتم:
+بزارش همونجا سارا میتوني بري
-نمیخاي نگام کني؟ نمیخاي تنبیهم کني؟ نمیخاي سرزنشم کني؟ نمیخاي بگي که بگم ببخشید؟ نمیخاي که..
با بالا عاوردن سرم صداش بریده شد و چشمامو ریز کردم و گفتم:
+من..میشناسمتون؟
چهرش شکسته شد و گفت:
-یعني چي؟
پاهامو گذاشتم رو میزو حین باز و بسته کردن در خودکار گفتم:
+از کارمنداي جدیدي؟ نه فک نکنم چون لیست جدیدي به دستم نرسیده..(خندیدمو گفتم) گفتي اسمت چي بود؟
دندوناشو بهم فشار دادو از اتاق رفت بیرونو درو کوبید.

Choose Me [Z.M,H.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang