پاتوق نوستالژي؟

52 8 0
                                    

Part3 - Zayn's View
-ناهار بخوریم؟
صداي اشلي منو از فکر عاورد بیرونو انگار نمیتونستم هیچي بگم چون مدام سرم سوت میکشید میدونید..حسه اینکه ناخون رو دیوار بکشن..همین اتفاق واسه مغزم افتادم اما نمیدونم چرا..
لبخندي زدمو به قیافه و لبخندش دقت کردم
+عاره منم گشنمه خب نظرت راجب اسپاگتي چیه؟
اخم کرد و با حالت غرغري شروع به حرف زدن کرد
-زین؟ تو از قصد اینکارو میکني یا واقعن رژیم من یادت نمیاد؟ میخام سالاد فرانسوي سفارش بدم با سس گیاهي
منکه دیگه از این ادا و اطوارا خسته شدمو غریدم
+بسه دیگه..تا کي میخاي ادامه بدي؟ از این رژیم مسخرت خسته شدم یونو؟ میگم عوکي کنار میام اما لنتي تو حتي نمیزاري غذاي موردعلاقمو بخورم..چرا؟ چون خانوم حالش از گوشت بهم میخوره..اش تا کي میخاي این اعصاب خوردي رو ادامه بدي؟ من هنوزم واسه بیدار نکردن منو رفتنت با هري سرت داد نکشیدمو توعم هنوز قانعم نکردي که چرا پشت دوست پسرت واینستادي! میفهمي؟
همینجوري داشت نگاهم میکرد انگار‌ فهمیده بود این همه مدت اینارو تو خودم میریختم و هیچي بهش نگفتم اما به جاي خجالت فقط پوفي کشیدو بهم نگاه کرد
-زین من الان گشنمه عوکي؟ میخام سفارش بدم میخاي یانه؟
+میخام برم بیرون
-کجا؟
+باید جواب پس بدم؟
بلند شدمو با همون تي‌شرت سفید و شلوار گرمکن طوسي رفتم تو ماشینو سمت پاتوق قدیميم حرکت کردم..لنتي خیلي وقت بود دلم اسپاگتي‌هاي دوارو میخاست..وقتي رسیدم کافه ماشینو پارک کردمو وارد شدم میدوني؟ اونجا مثل خونس چون هیچ‌کس به من به چشم سهامداره یکي از بزرگترین کمپاني هاي جواهرات نگاه نمیکنه..گرچه به عنوان یه زن‌باز نگاه میکنه..از فکرم خندم گرفت نشستم رو صندلي کنار بارو همون لحظه دوا با یکي از گارسونا از عاشپزخونه‌ي کافه عومد بیرونو داشت بهش نکته هارو میگفت مثل اینکه طرف تازه کار بودو یهو منو دیدو کلي جیغ زد
-گاددد باورم نمیشههه، عطیقه خودتي؟
دست راستمو کردم تو موهامو چشمامو ریز کردم
+عام..من شمارو میشناسم؟
خندیدو یهو ذوقش کور شد
-نه ببخشید با یه دوست قدیمي اشتباه گرفتم
+خب حالا خودتو لوس نکن
خندیدمو دستشو کشیدمو بغلش کردمو بعد چند سکند بهش نگاه کردم
+خب چه خبرا
-خبرا که دست شماست راه گم کردي؟ به هرحال اینجا شما، شما اینجا..
+راستش دلم هواي صمیمیت اینجارو کرده بودو گرچه نه فقط صمیمیت بلکه بعلاوه ي اسپاگتیاي خوشمزه‌ي اینجا
دوا دختره قوي‌عي بود اما از درون شکننده بود فک کنم ۱۰سالي میشد که باهم دوستیم و از همون دوران بچگي عاشپزي دوست داشت طوري که بااینکه خانوادشون همشون وکیل بودن و توقع داشتن دواعم وکیل بشه چون تا اونجایي که یادمه مادر پدرش از هم جدا شدن و برادرش پیش پدرش میموند و دواعم پیش مادرش و خب یادمه دوا گفته بود برادرش وکیل شده و خودشو عزیز کرده با اینکارش ولي خب دوا همون موقع هایي که باید راه خودشو انتخاب میکرد عاشپزي رو انتخاب کردو از طرف خانوادش طرد شد براي همین دختر عصبي بود اما بعضي وقتا خیلي میره رو مخ
-خب پس
داد زد -یه اسپاگتي و یدونه هم هات داگ
+مگه نمیخوري اسپاگتي؟
-جدیدن به گوشت قرمز که فقطم چرخ کرده باشه عالرژي پیدا کردم براي همین نمیخورم فعلن تا واکسنمو دوباره شارژ کنم
+خب یعني بخوري باد میکني؟
از حرفم و تصور کردن قیافش خندم گرفت
-نه فقط عین گوجه قرمز میشم
دوتاییمون تا بسته شدن رستوران خندیدیمو غذامونم خوردیم به لطف اون کافه من بعده مدتها غذاي موردعلاقمو خوردم

******
وقتش بود اشلي مسخره بازیشو که شامل قهر بودو رو تموم کنه..ساعت حدودن ۷بعداز ظهر بود از رو تخت بلند شدمو رفتم سمت عاینه که نوشته ي روي میز نظرمو جلب کرد
"زین امشب تولد یکي از دوستامه رفتم از خونه خودم لباس بیارم و ازت میخام که باهام بیاي شاید حال و هوامون عوض شد..راستي کادو از طرف هردومونه پس نگران نباش..اش"

اولش باخودم گفتم که نرم تا ضایع شه اما چون این بچه گونه ترین رفتاره ممکن بود سعي کردم طبیعي رفتار کنم پس رفتم سمت کمد و استایل امشبو انتخاب کردم یه کت چرم مشکي با زیرپیرهني مشکي ، شلوار شیش جیب مشکي و بوتاي سرمه اي..ترکیب ساده اما شیک
شروع کردم به پوشیدنشون که صداي در عومد رفتم پایینو تو راه به خودم عطر زدمو در عاخر عطرو رو عوپن عاشپزخونه گذاشتم و درو براي اش باز کردم
+چه عجب
-ترافیک بود خب عاماده اي؟
+عاره سوییچو بردارم؟
-نه ماشین دمه در عامادس بیا
رفتم تو ماشینشو سرمو تکیه دادم به صندلي و چشمامو بستم
+من با تا اونجا چرت میزنم سرم درد میکنه
-باشه رسیدیم بهت میگم

Choose Me [Z.M,H.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora