Part10 - Zayn's View
-یک هفته بعد-
چشمامو باز کردمو اولین چیزي که دیدم کوکي بود که داشت نگام میکردو دستامو میلیسید خندیدمو گفتم:
+هي پسر..میبینم سحرخیز شدي
بلند شدمو رفتم طبقه پایینو از یخچال نیمچه گالونه کولد چاکلتو در عاوردمو شروع کردم به نوشیدن و یکمم واسه کوکي ریختم
+بخور پسر جون میگیري
بعد از گرفتنه یه دوشه چند دقیقه اي لباسامو پوشیدمو بدونه خشک کردنه موهام زدم از خونه بیرونتا به موقع برسم سیلوورا (استخرایه روبازي که فقط عادمایه سرشناس میرن و دورتادورش محافظت شدست)
بعد از نیم ساعت رانندگي و گوش دادن به موزیکاي کلاسیکه اوله صبحم رسیدم سیلوورا و نفسمو پر سرو صدا دادم بیرون
+هوفف بلخره..
پیاده شدمو سوییچو واسه کتي، دختري که ماشینارو جابهجا میکردو مسئول استخر بود انداختم تا عروسکمو ببره پارکینگو یه چشمک حوالش کردمو راه افتادم سمت ورودي و بعد از احوال پرسي با بعضیا رسیدم روف گاردن ويآيپي و لش کردم رو صندلي کنار استخر و به اونوریا نگاه کردمو که منتظر بودن یکي که زیره آبه بعد از مسابقه نفس گیري بیاد بالایه آب..نفس عمیق کشیدم و خواستم تا یه چرت بزنم که یهو اون دختر از آب دیر تر از همه اومد بالاو همه واسش سوت کشیدن و اون دخترم بلافاصله دوست پسرشو بوسیدو باهم پریدن تو آب و دختره جیغي از خوشحالي زد..لبخندي زدم واسه الکي خوش بودنشون که یهو دختره اومد بالا و موهاشو از تو صورتش زد کنار که لبخندم رو لبام خشک شد..
با خنده و تعجب گفت:
-زین؟ ودهل مِن..تو اینجا چیکار میکني؟
خواستم خوشحالیمو بروز بدم که یهو یاده کیسه چند دقیقه قبلش با بيافش افتادمو پشیمون شدمو طبیعي جلوه دادمو با خنده گفتم:
+کامآن..تورو اینجا راه میدن؟ به چه عنواني؟
چشم غره رفتو گفت:
-سنگشناس..و...و..و..؟
خودم میدونستم چیکارس اما به هرحال جایگاهه منو اون یکي نبود پس برام عجیب بود چطوري اومده قسمته روفگاردن..خواستم چیزي بگم که یهو دوست پسرش کشیدش سمت خودش تو آب و خندیدن..بعد از چند دقیقه که اومدن بیرونو نشستن رو تختایه بغلي همون موقع کتي اومد محله غریق نجات بشینه که قبلش اومد بالا سرمو صورتشو آورد نزدیک صورتمو با لحنه پر عفاده اي گفت:
-جنابعالي چیزي لازم ندارین؟
یه نگاه به عاري کردمو دیدم که داره زیرچشمي نگاه میکنه..در گوش کتي گفتم:
+اگه بگم کتي چي؟ برام جورش میکني؟
خندیدو گفت:
-در خدمتم سِر
دستشو کشیدمو افتاد بغلم و مشغول نوازشه موهاش شدم که متوجه شدم عاري داره نگاهمون میکنه قبل از اینکه کاري کنم کتي لباشو گذاشت رو لبامو مشغول بوسیدنم شد که کنارش زدم بلند شدمو عینک آفتابیه مشکیمو زدم و گفتم:
+وقت واسه اینکارو ندارم بیبي گرل
رفتم از روف گاردن بیرونو همچنان عاري یواشکي داشت بهم نگاه میکرد..لبخندي پیروزمندانه زدمو بعد از گرفتن دوش و پوشیدن لباسام سوار ماشین شدم..
وقتي رسیدم شرکت اخلاقم با اشلي مثه سابق بودو هنوزم محل نمیزاشتم و از این وضعیت ناراضي بودم چون عصن نمیخاستم اینجا کار کنه و ریختشو ببینم اما چاره اي نبود..داشتم میرفتم به اتاقم که صدایه مضخرفي توي گوشام پیچید:
-هي لیتل برو..چه بویي میدي واو..هنوزم سلیقت تو انتخاب عطر افتضاحه
خندیدمو گفتم:
+بهتر از عطر حرمایه توعه داداشم
تعجب و کردو گفت:
-داداشم؟ بهبه شما امروز از دنده راست بیدار شدي مثکه..گرچه یادم نبود اون دندتو واسه راحت خودارضایي کردن برداشتي *خندید*
+عو گاد یادم نیار که حجم دهندهي دیک رو تو کشویه تختت پیدا کردم گاد نه..
خندم گرفتو بهش نگاه کردم که گفت:
-صد دفعه بهت گفتم وسایلتو خونه فاکیه من جا نزار مگه گوش دادي؟
+من صدسال پامو تو خونت نمیزارن توهم زدي فک کنم داداشي
دیگه خسته شدو رفت سمت اتاقش منم با لبخندي بزرگ رفتم که با کار کردن بگا برم.——————————————
عاي نو..دیر عاپ میکنم اما امسال بدجور سرم شلوغه و مشغول درسو این چرتو پرتام و شاید باورتون نشه همرو نوشتم فقط عاپش مونده اما عاپشم حوصله میخاد که من گشادمممممم بازم مرسی هنوز حمایت میکنین و پیگیرین واسه عاپ کردن
باي.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Choose Me [Z.M,H.S]
Fanfic[Sexual Content +18] گاهي وقتا یه سري آدما اتفاقي پرت میشن تو زندگیت..خیلي اتفاقي میان..خیلي اتفاقي عاشقشون میشي..خیلي اتفاقي بزرگ ترین راز زندگیتو میفهمن..خیلي اتفاقي نجاتت میدن..خیلي اتفاقي..برات میمیرن..و اگه اون آدم تویي..فقط..براي یه بار در عمر...