{🌾اغواگر ⌛♠ماهر🌾}جونگکوک؛ حرف زدن بسه... بلند شو...
و اون همونطور برهنه بلند شد...
فوری سرمو برگردوندم سمت مخالف و چشمامو محکم بستم... آیش... نمیگه من خجالت میکشم؟ ...
وقتی دیگه صدایی نشنیدم اروم بلند شدم و پیراهنمو برداشتم....
به شلوار که احتیاجی نبود... بود؟؟؟ خب لباسم کمی بلند بود...
منم بلند شدم و رفتم به اون سمتی که جونگکوک رفت...اینو از دره کوچیکی که باز بود فهمیدم... رفتم داخل...
واووو... اونجا معرکه بود...
یه جایی بود که انگار یک باغ بود...
پر بود از گل های مشکی که بشدت زیبا بودن و وسط اون گل ها یک قسمت مربعی شکل که پر از اب تمیزی بود و دور اون سنگ هایی گذاشته بودند و روی اون سنگ ها انواع مختلف گل ها برای تمیز کردن بدن و پارچه های حریری گذاشته بودند قرار داشت
(((شما تصور کنید یک باغ تقریبا کوچیک هست که تمام اون باغ رو گل های رز مشکی بشدت زیبایی پوشوند و وسط اون گل ها یک وان مربعی شکل بزرگ چوبی که رنگ مشکی هست قرار داره که دور اون رو سنگ گذاشتند و روی اون سنگ ها گل هایی قرار داره که برای تمیزی از بدن استفاده میشه و یجورایی صابونه،پارچه های حریر کلفتی هم هست که بجای حوله استفاده میشه و از سمتی که میخوان از اتاق جونگکوک وارد اون باغ بشن یک قسمتیش هیچ گلی قرار نداره اونم فقط برای قدم گذاشتن به داخل وان)))
بی اختیار خندیدم...
من؛ این... اینجا عالیه...
جونگکوک نگاهی بهم انداخت و گفت؛ اوهوم... مثل من....
نگاه کجی بهش انداختم و یهو جدی نگاش کردم...
رفته بود و داخل وان نشسته بود...
من؛ آممم... منم باید اونجا بشینم..؟
متقابلا نگاه جدی بهم انداخت و گفت؛ تو جای دیگه ایی رو واسه نشستن میبینی؟؟؟...
اروم قدم برداشتم و رفتم اونطرف وان نشستم...
جونگکوک؛ میشه بگی وقتی پات برهنست چرا دیگه لباستو در نمیاری در صورتی که من همه جا تو دیدم!!!؟؟؟
پوووف فک کنم قرار بود هروقت همدیگرو میبینیم این قضیه که اون همه ی جای من رو دیده رو بهم یاد آوری کنه...
نگاه خیره ایی بهش کردم و همونطور که تو چشماش زل زده بود به آروم ترین شکل ممکن لباسمو که خیس شده بود رو از تنم در اوردم و گذاشتم لبه وان...

BẠN ĐANG ĐỌC
fic;اغواگر ماهر🔮✨♠ 💫 ♥ kapel؛kookmin♥🔞🎼 🍭ma._.ri🍭
Fanfiction➷🔞🌃...♣♡♣...🌃🔞➹ جیمین؛با عصبانیت دستشو پس زدم و گفتم؛ چیکار داری میکنی...!!!???¿¡ جونگکوک همون جور که به من نزدیک میشد کنار گوشم اروم زمزمه کرد؛مگه نشنیدی که نباید به محدوده ی من نزدیک شد...!!! اب دهنمو قورت دادم و با صدای...