⭐
{اغواگر❇ماهر}
⭐
جونگکوک؛من قبل از اینکه به اینجا بیایم هم گفتم...گفتم که باید منتظر هرجور اتفاق هایی باشیم...
میخواستم...ارامش...حداقل وقتی آروم و زمزمه وار حرف هاشو میزد میخواستم آرامش داشته باشم و تو بغلش باشم...میدونستم که شاید ازین کارم بدش بیاد...اما...اما به ارامشی که بهم میداد نیاز داشتم...پس همونطور که نفس عمیق میکشیدم دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو گذاشتم رو سینش...
♣{جونگکوک}♣
داشتم سعی میکردم که ارومش کنم که با کاری که کرد حرف تو دهنم موند...
اون...قصد دیوونه کردن من رو داشت... قطعا...
آروم گفتم؛ خوبی؟
با صدایی که بغض توش مشخص بود گفت؛ نـ...نه...
دستمو بلند کردم و تو موهای نرمش فرو بردم و آروم تر از صدای قبلیم گفتم؛ من اعلیحضرتم...مقام بالایی دارم...هرچی بخوام میتونم داشته باشم...هرکاری بخوام میتونم انجام بدم...حتی...حتی قدرت هایی دارم که خیلی ها ازش بیخبرن...اما...آرامش خاصی رو وقتی که کنارتم حس میکنم...
اروم سرشو بلند کردن و با چشمهای براق و اشکیش تو چشمام زل زد...دستمو گذاشتم زیر چونش و لباشو به لبام نزدیک کردم...بوسه ی آرومی رو اون دوتا تیکه گوشت صورتی زدم...
اما اون هیچ کاری نمیکرد...خواستم سرمو ببرم عقب که فوری بلند شد رو پاهام نشست و دستاشو گذاشت پشت سرم و لباشو محکم کوبید به لبام...اگه بگم واقعا تعجب کردم دروغ نگفتم...متقابلا دستمو روی کمرش سر دادم و باسنشو که رو عضوم قرار گرفته بود و چنگ زدم...
به بوسه های خیسش پایان داد و سرشو کمی برد عقب و پیشونیشو تکیه داد به پیشونیم و همونطور که نفس نفس میزد گفت؛ هرـ...هرچی باشی...حـ...حق نداری..وقتی یبار بوسیدیم...ادامش...ندی...
من؛ روز اول که دیدمت...فقط فکر میکردم دوتا محافظ ساده این که اشتباهی از جنگل ممنوعه رد شدین و رسیدین به قصر...
جیمین؛ اما...من روز اول که دیدمت...نمیدونم چرا...اما واقعا از رفتارت خوشم نیومد...خب...توقع هم نداشتم اعلیحضرت قصر باهام بگو بخند بکنه...اما...اما توقع اون رفتار سرد و هم نداشتم...و...و هیچ وقت فکر نمیکردم که...روزی برسه که بخوام...بخوام ببوسمت...
لبخند ارومی زدم و دستمو رو گونه های خیس و داغش کشیدم...
من؛ بهتری؟...
جیمین؛ هوووم...فقط...فقط خیلی خستم...
باهم آروم دراز کشیدیم رو تخت...
YOU ARE READING
fic;اغواگر ماهر🔮✨♠ 💫 ♥ kapel؛kookmin♥🔞🎼 🍭ma._.ri🍭
Fanfiction➷🔞🌃...♣♡♣...🌃🔞➹ جیمین؛با عصبانیت دستشو پس زدم و گفتم؛ چیکار داری میکنی...!!!???¿¡ جونگکوک همون جور که به من نزدیک میشد کنار گوشم اروم زمزمه کرد؛مگه نشنیدی که نباید به محدوده ی من نزدیک شد...!!! اب دهنمو قورت دادم و با صدای...
