دروغ زیبا

375 88 130
                                    

قسم میخورم پیشت اومدم تا حرف بزنیم. قسم میخورم قرار بود همون یه بوسه رو داشته باشیم.

برای آخرین بار، برای خدافظی.

اما ما جفتمون انسانیم لی. ما همیشه بیشترش رو میخوایم. همیشه طمع‌کار بودیم.

برای همین بوسه آروممون، عمیق شد، برای همین دستات محکم دور کمرم حلقه شد و دستای من راهشون رو به پایین تیشرتت پیدا کردن.

طمع دلیلی هست که من الان دارم بدن لختت رو با سرانگشتام حس میکنم و لعنتی من میتونم بدنت رو بپرستم.

تیشرتم رو از توی تنم درآوردی و برای یک لحظه فقط به بدنم خیره شدی.

اما من وقت این رو نداشتم، من باید کلت رو حس میکردم. همینجا و همین الان، باید یه بار دیگه بودن باهات رو حس میکردم.

برای همین دوباره بوسیدمت و به دیوار اتاقت چسبوندمت. وقتی بوسه عمیق شد، کاری که کردی، از شوک زیادش نفس از ریه‌هام رفت.

تو جاهامون رو عوض کردی، من رو به دیوار چسبوندی و پاهام رو دور کمرت حلقه کردی.

نیشخندی روی صورتت شکل گرفت و‌ بعدش، دوباره من رو بوسیدی.

تکیه‌ام رو از رو دیوار گرفتی و به سمت اتاقت رفتی، من رو آروم روی تخت گذاشتی. وقتی میخواستی حلقه‌ی دستت رو از دورم باز کنی،

اونارو روی پهلوهام کشیدی و تا پایین بردی، به قدری پایین که انگشتات به فابریک شلوارم گیر کرد و تو اون رو هم درآوردی.

حالا من اونجا، روی تخت تو دراز کشیده بودم، بدون اینکه لباسی توی تنم مونده باشه و تو نیمه برهنه روی من بودی.

جلو اومدی، اولین بوست رو روی گردنم گذاشتی و من شکمم رو بالا دادم تا بتونم حست کنم.

بوسه‌ی بعدی روی تروقه‌م کاشته شد و من یکی از پاهام رو دور کمرت گذاشتم تا نزدیک‌تر باشی.

بوسه‌ی بعدی وسط سینه‌م‌ بود، بعدی رو نوک سینه‌ی سمت راستم و بعد سمت چپ.

پایین تر رفتی و نفسات و ریشای صورتت باعث‌ میشد شکمم جمع بشه.

الان دو زانو، روی‌ زمین نشسته بودی و از بین پاهام بهم خیره بودی.

نمی‌دونستم سکس میتونه اینقدر هیجان انگیز باشه، اما وقتی تو اون پایین نشستی و اونطوری بهم نگاه میکنی، من دارم تمام حس هارو تجربه میکنم. قراره چیکار کنی؟

جواب سوالم رو سریع گرفتم، وقتی دستات رو دور رونام حلقه کردی، من رو پایین تر کشیدی و سرت پایین تر رفت. طوری که دیگه نمی‌تونستم لبات رو ببینم.

اما میتونستم حسشون کنم، توی بهترین نقطه و باید اعتراف کنم تو عالی هستی.

پاهام یه ذره جمع شد وقتی خیسی زبونت رو روی سوراخم حس کردم، اما دستات همون موقع محکم‌تر از همیشه پاهام رو سرجاشون نگه داشتن.

all the things I've never said(book2eyes) Where stories live. Discover now