خواهر زاده نامجون عه..
ووت و کامنت یادتون نره..!خم شدم و دستمو به اپن* تکیه دادم..
جین ضربه ای به باسنم زد و با نیشخند گفت:
-داری تحریکم میکنی تمرینو بپیچونیم..
+حالم خوب نیست به پر و پام نپیچ..
-چته؟
+کونمو به فاک دادی.. کلا ورم کرده.. نمیتونم برینم
-ها ؟ ببینم؟ !دستشو که رو شلوارم بود پس زدم..
+گمشو
-ببینم چش شده خب..
+برو بمیر
چنگ زد به شلوارم و دستشو سمت زیپ برد اما با حرص هولش دادم سمت دیوارو نگهش داشتم..
+بهت میگم نکنبا لحن آزار دهنده ای گفت:
-کونت پاره شده چرا مخت ریده؟
+باید یه دور جرت بدم که بفهمی رو مخ نری؟نیشخند زد و سرشو نزدیک کرد:
-پیشرفت کردی جون.. اون اوایل فک میکردی من منحرفم.. الان میخوای جرم بدی..
آه کشیدم و دستاشو ول کردم..
+بهت گفتم سر به سرم نزار که..
جین بی مقدمه کنار گوشم زمزمه کرد:
-ولی تو اصلا جنبه باتم شدن نداری..چپ نگاه کردم و گفتم:
+قبوله .ندارم.. دفعه بعد من تاپم..
نیشخند زد و گفت:
-بی صبرانه منتظرم..
دستاشو دور گردنم حلقه کرد:
-هوم نظرت چیه بریم خوش بگذرونیم ..واسه تمرین وقت هست..
دستاشو باز کردم و بی توجه به حرفاش رفتم بیرون...*نمیدونم بهش چی میگن.. اون قسمتی از آبخوری که تو مدرسه میشینیم روش:/
من میشینم شمارو نمیدونم
اونجایی که :| فاک*-پاشو دیگه.. تنبل..
نشستم و با گیجی به اطراف نگاه کردم...
+سرم داره میترکه..
-اوه چرا؟
+نمیدونم... سردردام بیشتر شده.. آااخ
-جون خوبی؟ رنگت پریده.. بریم دکتر؟
+خوبم..زنگ گوشیم باعث شد سرمو برگردونم..
+الو
-الو... نامی..خوبی؟..
+اوه نونا.. خوبم.. تو چطوری..
-عالیم نامی.. زنگ زدم بهت یه خبری بدم..
+چی شده؟
-دارم.. ازدواج میکنم..
تهشو جیغ زد و مجبورم کرد گوشیو فاصله بدم..+اوپس... خیلی ..خوشحال شدم.. امیدوارم خوشبخت شی..
تقریبا جمله اخرو به خودم گفتم..
-مرسی.. وای نامی نمیدونی چقدر خوشحالم.. دیگه نیاز نیست سخت کار کنی.. اون حتی پسرمم قبول کرده..
+چه خوب..
-ارهه.. نمیدونی چقد خوشحالم که..
+هه هه.. منم خوشحال شدم... صدام میکنن نونا.. بعدا حرف میزنیم..
-باشه.. خداحافظ نامیتلفنو قطع کردم و آه کشیدم...
-چی شده؟
+خواهرم.. .. آه. شت. خواهرم داره ازدواج میکنه..
-این که خوبه.. بدبخت چرا ناراحتی؟
+نیستم.. خوشحالم..نگران خواهر زادمم... البته.. اشکالی نداره. نیاز نیست دیگه سخت کار کنم.. میتونم برم یه جای نزدیک بهشون.. و اگه مشکلی پیش اومد میتونم خودم بزرگش کنم.. میدونم مرده یه بچه رو قبول نمیکنه.. فقط نمیدونم قراره چی شه.. میترسم خواهرم ضربه بخوره..چین یی توجه به کل جمله هام گفت:
-چی؟.. بری؟
+هوم؟ چی؟
-هه.. فکر کردی میزارم؟.. من مثل اون اکس احمقت نیستم.. حق نداری بریبا اخم گفتم:
+اما.. اگه بهم نیاز داشته باشه باید برم
-میتونی بیاریش پیش ما..
+جین بیخیال.. خودتم میدونی اینجا جای مناسبی واسه بزرگ کردن بچه نیست..-هست.. مگه چشه؟
+جین.. یه نگاه به اطرافت بنداز.. هیچ استریتی از صد متری اینجا رد نمیشه.. ازون بدتر.. اینجا آدمای معمولی نداره.. تیپ افراد اینجا رو ببین.. صحبت کردنشونو ببین.. نمیخوام به خاطر من تباه شه..
+به نظرت الان تباه شدی؟
-من!؟
+آره.. تباه شدی؟-من خودم خواستم بیام اینجا.. با پای خودم.. من گی بودم.. نه اینکه بین گی ها بزرگ شم..
-بیخیال.. هنوز که اتفاقی ..
سرم یهویی تیر کشید...
چنگ زدم به دستش و نالیدم..
+جیینصدای هول شدشو میشنیدم:
-جون..جون منو ببین.. لنتی.. چت شد؟
چشمام بسته شد ...
-.. جون چشماتو وا کن.. شوگا.. جیمین.. کمک کنید..

أنت تقرأ
Why Not Club..!
أدب الهواةکیم نامجون پسریه که دنبال کار میگرده.. بعد کلی دنبال گشتن تو یه گی کلاب مشغول به کار میشه.. شبی که برای آشنا شدن با گروهش میره توسط یه پسر بوسیده میشه و... جینجون^~^ شاید یه کوچولو اسمات داشته باشه... نخونین اگه نمیخواین! #1 jin *-*