هری داخل ماشین لویی نشست و درو بست. پاکت خریدشو روی پاش گذاشت و مطمئن شد قبل از انداختن نگاهش به پسر بزرگ تر که داخل میشه، کمربندشو ببنده
"نمیخوای کمربندتو ببندی؟" هری نا امیدانه یه تای ابروشو بالا انداخت و پرسید
لویی درمقابل، نیشخندی به لبهای صورتیش نشوند و انگشتاشو بین موهای شلخته و کاراملی رنگش کشید، قبل از اینکه با اون آبی های حریریش چشمکی به هری بزنه.
"نه...چه فرقی به حال تو داره اصلا؟" حینی که سوییچو میچرخوند ریزخندیدو پرسید
"چیه نکنه دل نگرونمی؟" سر به سرش گذاشت.و صورت هری مثل چهل چراغ روشن شد.
گونه هاش رنگ فرش شدن "نه...نخیر! صدسال سیاه" غریدو دستاشو به سینه ـش قفل کرد.و اونجا بود که توجه لویی تازه جلب لباسایی که تن پسرفرفری بودن شد.
یه جین مشکی رنگ که پر از کات بود پاش داشت و بالا تنه اش هم با یه ژاکت گشاد کرمی رنگ که شونه های آفتاب بوسیده ی طلایی رنگشو بیرون مینداخت، پوشیده شده بود.
تصویر ترقوه های بیرون افتاده و رنگ لیسیدنیِ گردن نرمش باعث میشد آب از دهن لویی وا بره
شت. برای کاشتن کبودیای بنفش بزرگ روی اون لعنتی داشت میمرد..."داری به چی نگاه میکنی؟" هری با صدایی که تقریبا زمزمه بود پرسید.
سمت پسری که با چشمهای تاریک و حریص نگاهش میکرد پلک زدو آب دهنشو به سختی قورت داد درآخر هم پر تردید زبونشو روی لبای نرم و پفکی ـش کشید.لویی قبل از تکون دادن سرش نفس عمیقی بین ریه هاش کشید "هیچی." زیرلب گفت سپس برای خارج شدن از محوطه ی پارکینگ دنده عقب گرفت
هری چنددقیقه ساکت بودو نگاهشو قفل آسفالت مسیری که طی میکردن کرده بود. سپس چشماشو سمت لویی سوق داد
"شمارمو از کجا آورده بودی؟" کنجکاوانه پرسید
لویی متفکرانه هومی کردو شونه هاشو بالا انداخت "فک کنم یکی بهم دادش...زک، گمونم؟
فک کنم هم کلاسین." متقابلا به پسر جوون تر چشم دوخت و گفت."من زک نمیشناسم. زین نبود احیانا؟"
"عا، آره. یه نموره مارموزه، اما علفاش جانن." لویی نیشخند زد.
هری به نرمی خندیدو سرشو تکون دادو انگشتاشو بین فرفری هاش کشید "آره. علفای خوبی داره" لبخند زدو پاکتشو روی پاهاش جابه جا کرد
"تو علف میزنی؟" لویی که سورپرایز شده بود متعجب پرسید.
"تفریحی." هری چاخان بستو سپس سریع به لویی گفت سمت چپ چراغ راهنمایی بپیچه
لویی بعد از صاف کردن فرمون شیفته به هری نگاه کرد "ناموس؟ پس واجب شد یه بار دوتایی نئشه کنیم." با شیطنت پیشنهاد داد
"من به تو اعتماد ندارم." هری بی پرده گفت.
لویی با حالت نمایشی ای که انگار بهش برخورده جواب داد "چرا آخه؟ من یک انسان بشدت قابل اعتمادم."
"شاید...اما به این که سعی نکنی مخمو بزنی اعتماد ندارم."
"بهتره بهش عادت کنی چون تا خون در رگ منه قراره سعی کنم مختو بزنم"
"و به همین دلیله که قرار نیست دوتایی نئشه کنیم." چرخی به تیله های سبزش دادو لب زد.
" یه فرقی بین زدن مخت و کردنت هست.
ببین. شکی نیست که من دوست دارم بکنمت اما خب نه وقتی که نئشه باشی. دوست دارم خودتم بخوایش. میدونی؟" با بالا انداختن شونه هاش توضیح داد"سخنرانیت از ریشه باعث میشه معذب شم" هری با تکون داد سرش خندید "تو احتمالا هیچوقت قرار نیست بتونی منو بکنی. بهتره فقط بی خیالش شی"
"هرگز.
هرکی خوابه سهمش آبه، تف کردن تو مرام ما نیست.""چه ربطی به تف کردن داره؟" هری آه کشید
"هری،" لویی همونطور که جلوی خونه ی هری پارک میکرد نفس بریده ای کشید "تف کردن تو سکس نخاله ترین عمل ممکنه. نابخشودنیه. هیچوقت انجامش نده"
"مشکل تف کردن چیه؟ من همیشه تف میکنم! اگه آب دهنم زیاد شه خب مجبورم تفش کنم" هری توضیح دادو سعی کرد از خودش دفاع کنه
لویی چندثانیه خیره بهش پلک زدو سپس صدای قهقه ـش توی ماشین پیچید
تصادفا به بوق خوردو باعث شد جفتشون بپرن"ای خِدا...تو زیادی معصومی." لویی نالید "انصافا این حقیقت زیادی هاته"
هری درمقابل، محکم به شونه ی لویی کوبیدو به تلخی اخم کرد "دارم میرم"
"قابلی نداشت رسوندمت اصلن بابا این حرفا چیه" لویی ریز خندید
"خُبه خُبه...اصن هرچی" هری غر زدو با برداشتن بسته ـش درو باز کرد تا از ماشین خارج بشه. سپس بدن خوش تراششو سمت خونه بکشونه.
"منتظرما" لویی زمزمه وار لب زدو با آرامش خاصی مشغول دید زدن باسن هری شد.
"منتظر چی؟" هری با بالا انداختن یه تای ابروش پرسید
"منتظر تشکر" گوشه ی لبشو بالا دادو پوزخند زد
هری چشماشو چرخوند و درو محکم بست
"ممنونم!" همونطور که سمت خونه ـش میدوید گفت.
YOU ARE READING
Wanna Fuck?
Fanfictionلویی غالبا یه لاشیه و هری فک میکنه که اون یه آشغاله. تا وقتی که نظرش عوض میشه. • a Larry Stylinson Fanfiction. • _ترجمه ی فارسی. نویسنده : mochaharry تلگرام : FanfictionsOnly