چلغوز : خببببب
هری : خببببب چی؟
چلغوز : دیشب...
هری : تو قول دادی که درموردش حرف نزنی
چلغوز : آره اما حالا نظرمو عوض کردم
هری : اما من نکردم پس قرار نیست درموردش حرف بزنیم
چلغوز : پس فک کنم به جما بزنگم ببینم اون میخواد درموردش باهام حرف بزنه یا نه
هری : خیلی کسکشی
هری : باشه میتونیم درموردش حرف بزنیم
چلغوز : هــــورا
هری : خببببببب؟
چلغوز : هن؟
هری : خــودت گــفــتی مــیخــوای درمـــوردش حــرف بـــزنی
چلغوز : لازم نیست گاز بگیری بیبی
هری : لطفا بیبی صدام نزن، هزار بار بهت گفتم
چلغوز : چرا انقد تنگ بازی درمیاری
هری : چون دیشب یه اشتباه بود و دلم نمیخواد برام یادآوری بشه
چلغوز : ای بابا ینی انقد بد بودم؟؟؟ بنظر میومد کِیف کرده باشی که
هری : اشتباه فک کردی
چلغوز : عا
هری : آره
چلغوز : خب میخواستم پنتی ای که تو حموم جا گذاشتی رو برگردونم اما فک کنم نگهش دارم
هری : چندش😷😷😷
لویی : 😛😛😛
لویی : خب کِی باز میای؟
هری : نمیدونم...
لویی : حداقل جای شکر داره که نگفتی هیچوقت
هری : 😑
چلغوز : امشب چطوره؟
هری : نمیتونم. برنامه دارم
چلغوز : با کی؟
هری : به تو ربطی نداره
چلغوز : یه قراره؟
هری : مگه مهمه؟
چلغوز : معلومه که هست
هری : چرا؟؟
چلغوز : زیرا...نمنم
هری : صحیح...فعلا
چلغوز : جیگور😩
YOU ARE READING
Wanna Fuck?
Fanfictionلویی غالبا یه لاشیه و هری فک میکنه که اون یه آشغاله. تا وقتی که نظرش عوض میشه. • a Larry Stylinson Fanfiction. • _ترجمه ی فارسی. نویسنده : mochaharry تلگرام : FanfictionsOnly