"تو اون سمت تخت بمون منم این سمتش" هری درحالی که زانوهاشو بغل میکرد زیرلب غر زد سپس با تکون دادن باسنش تکیه ـشو به هدبورد داد. اما وقتی صدای جیرجیر شدیدشو شنید با چشمای گرد شده کمی پرید
لویی درمقابل، بی خیال شونه هاشو بالا انداخت "هی، طفلک روزای سرد و گرم زیاد دیده" زیرلب گفت و خودشم به دیوار تکیه داد.
هری بهش اخم کرد و لب پفکی و صورتی رنگشو با کشیدن پوفی بیرون داد
لویی قبل از اینکه سمت میزش خم بشه و کشوی سمت راستش رو باز کنه آهی کشید سپس جسم شیشه ای که شبیه یه اسب دریایی برش خورده بود رو بیرون آورد
"اون چیه؟" هری همونطور که با کج کردن سرش به اون جسم شیشه ای پیج خورده خیره شده بود کنجکاوانه پرسید
لویی با بالا آوردن سرش جسم رو هم بالا گرفت "این یه پیپه. علفو میذاری یه سرش، آتیش میکنی، و از سر دیگه میزنی به بدن" توضیح داد و سمت پسر جوون تر گرفتش
هری مردد اون جسم شیشه ای و تزئینی اسب دریایی گونه رو گرفت و به علف نیمه سوز سر دیگه ـش نگاه کرد
"میشه اول تو بزنی؟" با حالت کمرویی پرسید سپس به لویی پسش داد، کسی که گرفتش و یه فندک زرد رنگ از جیبش بیرون آورد
"بیا اینجا هز. بذا یه چیزی امتحان کنیم" لویی درحالی که به پسر جوون تر نزدیک میشد گفت.
هری اما یه پاشو بلند کرد و محکم به سینه ی لویی چسبوندش تا بهش اجازه نده جلوتر بیاد
"چی رو امتحان کنیم؟" با بالا انداختن یه تای ابروش و گره زدن دستاش به سینه ـش پرسید و لویی درمقابل، با خنده ساق پاشو گرفت و نرم فشارش داد
"بی ناموسی بازی نیست، خیالت تخت.
علفم اصل جنسه فقط میخوام یه کاری کنم کمتر بگیردت" توضیح داد و تا وقتی که بالاخره پاهاشو ریلکس کرد منتظر موند سپس از هم بازشون کرد و بین رون های پُر و خوشفرمش نشستپروردگارا...اگه فعلا قراره که فقط جاست فرند باشن پس لویی عمیقا به یه خودلگامی اساسی نیاز داره
جسم شیشه ای رو برداشت و بین لبهاش گذاشت و فندک رو زیر سر دیگه ـش گرفت و همونطور که روشنش میکرد و کام عمیقی میگرفت هری مشتاقانه بهش خیره شده بود
اون تیله های آبی سیرش به نرمی لرزیدن قبل از اینکه به سبزهای خودش دوخته بشن
منتظر بود تا لویی کام رو بیرون بده و یا یه کار شاخ انجام بده درعوض اما پسر بزرگ تر پیپ رو پایین گذاشت و سمت هری خم شد
فاصله ی بین لبهاشون فقط چند اینچ بود.
لویی لبهاشو باز کرد و حجم عظیمی از دود رو داخل دهن هری فوت کرد و پسر فرفری داخل کشیدش.
YOU ARE READING
Wanna Fuck?
Fanfictionلویی غالبا یه لاشیه و هری فک میکنه که اون یه آشغاله. تا وقتی که نظرش عوض میشه. • a Larry Stylinson Fanfiction. • _ترجمه ی فارسی. نویسنده : mochaharry تلگرام : FanfictionsOnly