لویی سمت پسر خم شدو به آرومی لبهاشونو بهمدیگه رسوند سپس حلقه ی بازوهاش دور کمرشو سفت تر کردو تنشو جلوتر کشید.
هری همونطور که روی پاهای لویی کشیده میشد از روی اعتراض نالید. دستاش به سینه ی عضلانی پسر سنجاق شده بودن. (تمام سعیشو میکرد تا به این حقیقت که عضله های لویی زیر انگشتاش تا اون حد انعطاف پذیرن فکر نکنه)
لویی نرم عقب کشیدو از بالا به گونه های گلگون شده ی هری چشم دوخت. دلش برای این حد از ناز بودن اون پسر ضعف میرفت.
"مشکل چیه؟" حینی که دستشو برای کشیدن انگشتاش بین موهای فندقی رنگ و کوتاه خودش بالا میبرد با خنده پرسید
و هری از این فرصت برای بیرون آوردن تنش از بغل پسر استفاده کردو تا جایی که به بالشت های جلو تخت تکیه بده عقب کشید. پاهاش روی ملحفه های نامرتب از هم باز بودن.
"مـ..ـمن...چرا همه ـش منو میبوسی؟" حینی که انگشتاشو روی لبهای حالا مرطوب و حساسش میکشید متعجب پرسید
لویی درمقابل، حینی که روی زانوهاش میرفت تا بین پاهای از هم باز شده ی هری بخزه به طرز مسخره ای یه تای ابروشو بالا داد
"چون به طرز وحشتناکی بوسیدنی هستی." خندون لب زدو روی بینی چین خورده ی هری رو بوسید.
گونه های هری سرخ شدن و همونطور که برای زد چنگ سفتی به بازوهای لویی دستاشو بلند کرده بود ران هاش از اضطراب منقبض شده بودن.
"و لبات خیلی نرمن، یعنی کلا اختیار از دستم خارجه" لویی با شیفتگی زمزمه کردو خم شد تا بار دیگه روی لبهای پفکی و نرم هری بوسه بزنه
به پسر که مژه هاش به زیبایی پلک میزد خیره شد
"خب پس..؟" لویی پرسید و وزنشو روی دستی که کنار سر هری به زمین تکیه داده بود انداخت تا با دست آزادش به نرمی انگشتاشو روی خطوط لبهای صورتی و به رنگ رز هری بکشه
"خب پس که چی؟" هری با بهم گره زدن ابروهاش، حینی که سمت لمس لویی کج میشد کنجکاوانه پرسید.
"خب پس...میشه ببوسمت؟" لویی همونطور که مسیر لمس هاشو از خط فک هری سمت ترقوه هاش میکشید لب زد.
نگاهشو سمت صورت هری بگردوند، هری که با گونه های سرخ شده به آرومی سرشو به نشونه ی مثبت تکون میداد و به طرز مثلا نامحسوسی لبهاشو از هم فاصله میداد...
لویی سمت جلو خزید و بار دیگه لبهاشونو به هم متصل کرد. زبونشو روی لب پایینی پسر کشید تا اینطوری ازش برای حرکت بعدیش اجازه بگیره.
البته هری انگار متوجه منظور لویی نشد، پس پسر بزرگ تر انگشتاشو بین فرهای نرم هری بردو به نرمی کشیدشون. زبونشو بین لبهای پسر فرستاد و دهن داغ و شیرینشو چشید وقتی هری نالید.
عملا دهن هری رو با زبونش میبلعید و با حرکت کردن بین بدنهاشون اصطکاک بوجود میاورد. قبل از اینکه روی لب پایینش نوک بزنه زبون هاشونو روی هم لغزوند.
بارِ دیگه لب پایینی هری رو کشید و سپس عقب رفت و سرشو داخل گودی گردن پسر گذاشت.
میتونست صدای نرم نفس نفس زدنشو بشنوه و گرمیِ هوای بازدمیش رو کنار گوشش حس کنه.
همونطور که طرحای خیالی روی پوست شونه ی هری میکشید پلکاشو روی هم برد.
"لویی..؟" صدای ضعیف هری سکوت بینشون رو شکست و لویی در جواب "هوم"ـی کرد
"تو قرار نیست باهام سکس کنی، مگه نه؟" هری پرسید و باعث شد لویی به کل عقب بره
"هن؟" لویی با ابروهای گره خورده پرسید
هری مضطرب به نظر میرسید، ابروهاش درهم شکسته بودن و با نگاه مظلومی به لویی خیره شده بود.
"نه، هری." لویی حینی که میخواست بشینه و هری رو هم بلند میکرد آهی کشید. پاهای هری هنوز دوطرف بدنش بودن و همین باعث شده بود هری به پسر بزرگ تر گره بخوره.
"قرارمون یادته؟ شیش هفته؟" لویی لب زدو طره ای از فرهای هری رو پشت گوشش فرستاد.
"آها، آره." هری درجواب زمزمه کردو خجالتزده به پایین خیره شد.
"البته اگه نظرتو عوض کردی که...باعث افتخارمم هست همینجا بکنمت." لویی نیشخندزنان گفت و جوابش یه ضربه ی آرنج توی شکمش بود.
"دور شو!" هری غضبناک لب زدو از بغل لویی بیرون اومد.
شکم و اندام های داخلی لویی هیچ جوره درمورد برگشتن ویژگی دست به زن بودن هری خوشحال نبودن.
YOU ARE READING
Wanna Fuck?
Fanfictionلویی غالبا یه لاشیه و هری فک میکنه که اون یه آشغاله. تا وقتی که نظرش عوض میشه. • a Larry Stylinson Fanfiction. • _ترجمه ی فارسی. نویسنده : mochaharry تلگرام : FanfictionsOnly