پارت 15

350 29 6
                                    


با ذهنی آشفته و پر  از سوال و جسمی پر از استرس به دیدار جیمین رفتم ..اونقدر حالم ضایع بود که همون اول فهمید  من یه مشکلی دارم !
جیمین : عزیزم چت شده ؟ چرا انقدر رنگ پریده ای ! اتفاقی افتاده ؟
با تته پته گفتم : چی؟ مم...نن..ننهههه..من..خخخوبم..
مشکوک نگاهم کرد  و گفت : راستشو بگو اگه مشکلی هست بگو منم بدونم خب !
منکه دیگه حوصله ی حاشیه رفتن رونداشتم گفتم : راستش بخاطر این امروز گفتم بیای چون چند تا سوال ازت داشتم !
جدی گفت :  خب بگو عزیزم هر سوالی داری بپرس!
_ من در مورد خانوادت کنجکاوم ! میدونم مادرت فوت شده ولی من هیچوقت پدرت رو ندیدم و  تو هرگز در مورد خانوادت با من حرفی نزدی ..ولی من همه چیز در مورد خانوادم رو بهت گفتم !
از عصبانیت سرخ شد  و گفت : خانواده ی من تعریفی نداره که بخوام ارشون برات تعریف کنم !
خودم رو به اون راه زدم و گفتم : منظورت چیه ؟
_ منظورم همونیه که شنیدی !  من دوس ندارم به گذشتم کاری داشته باشی ..
_ این رفتارای عجیب چیه که از خودت نشون میدی ! درست مثل آدم حرف بزن بگو ببینم چرا با خانوادت قهری !
عصبی از جاش بلند شد  و از رستوران زد بیرون و هر چقدر صداش زدم  توجهی نکرد ..دنبالش دویدم که سوار ماشین  شد و به سرعت رفت !
خشکم زده بود !  تا حالا جیمین رو انقدر عصبی ندیده بودمش ! حتی اون روزم که با تارو  بودم انقدر خشمگین نشد !
هانا راست میگفت !  با این کار میتونستم به درست و غلط بودن حرفای دنی پی ببرم !  همه حرفاش به نظر حقیقت داشت !
با پاهایی سست آروم آروم به سمت خونمون حرکت کردم بارون شدیدیم شروع شده بود اما من بیخیال به راه خودم ادامه میدادم که ناگهان دیدم ماشینی هی پشت سرم بوق میزنه ..برگشتم بیینم کیه که دنی سرشو از ماشین بیرون اورد و گفت : رزی خانوم ! تو این بارون پیاده کجا دارید میرید بیاید برسونمتون !
_ نه مرسی من راحتم لطفا برید ..
_ چطور میتونم همینجوری برم ! زود باشید سوار شید ..
منکه حوصله ی تعارف اضافی نداشتم سوار شدم ..سکوت تمام فضا رو پر کرده بود  و تنها صدای برخورد قطرات  بارون که به سرعت به شیشه ی بارون میخوردند شنیده میشد ..
دنی: چیشده ؟! چرا انقدر گرفته ای ؟!
_ یعنی واقعا نمیدونید چرا ؟
_ کار بدی کردم من ؟ کاش اصلا بهتون نمیگفتم ..
_ نههه خیلی ممنون که گفتید من اصلا منظورم این نبود..
_ پس مشکل چیه ؟
_ مشکل اینکه من سر همین موضوع امروز با جیمین بحثم شد ..اونم گذاشت و رفت ..
_ اون دوس نداره تو روی سیاه زندگیش رو ببینی ..میخواد بهترینش رو بهت نشون بده و طبیعیه که چنین واکنشی نشون داده باشه ..
_ من دلم یه زندگی آروم و بی دغدغه میخواد ..دوس ندارم هر روز باهاش بحث کنم ..
نگاه خیره ای بهم انداخت که گلومو صاف کردم و گفتم : بهتره من همینجا پیاده بشم .
_ چی ؟! چرا ؟ نه من میرسونمت خونتون ..
_  اما ..
_ اما و اگه نداره ..هنوز اونقدر نامرد نشدم که بزارم عشق اولم زیر بارون به این وحشتناکی پیاده بره !
با شنیدن این حرفش با تعجب برگشتم سمتش که جدی گفت : چیه ؟ حرف بدی زدم !
سکوت کردم که گفت : اگه عشقمو قبول کرده بودی میتونستی همون زندگی آروم و بی دغدغه ای که میخواستی داشته باشی چون من و خانوادم آدمای نرمالی هستیم !
عصبی گفتم : پس میخوای بگی جیمین نرمال نیست ؟!  همه ی ادما تو زندگیشون مشکلات دارند بعدشم خانواده ی ادم که دست خود ادم نیست ..
_ نمیگم من هیچ مشکلی تو زندگیم نداشتم منظورم اینکه حداقلش پدرم قاتل نیست !
وقتی رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم که گفت : چرا حالا انقدر عصبی میشی؟  کمی واقع بین باش! عشق تو و جیمین پایان خوشی نداره !
_ ممنون که منو رسوندی ..بسلامت ..
بی توجه بهش وارد خونه شدم و یه راست رفتم تو اتاقم و در رو بستم ..
مامان نگران  صدام میزد که گفتم : مامان دست از سرم بردار من حالم خوب نیست ..
_دخترممم ..چیشده اخه ؟!
_ تنهام بزار ..تو رو خدا ..
رفتم زیر دوش تا دیگه صداشو نشنوم ..میخواستم چند دقیقه ای از این دنیای کثیف جدا باشم ..تموم روزای رنگی ای که با جیمین داشتم در  کسری از ثانیه فرو ریخت و خاکستر شد  جوری که خودمم نفهمیدم چیشد ..
هیچوقت فکر نمیکردم تو رابطمون باهم دعوامون بشه  و به این روز بیفتیم ! کی فکرشو میکرد جیمین گذشته ای غمگین داشته باشه ! اون همیشه خوشحال و قوی خودش رو نشون میداد اما در باطن چنین غمی رو تو دلش مخفی کرده بود ..
انقدر براش این موضوع ناراحت کننده و سخت بود که به خاطرش با من در افتاد و زیر بارون تنهام گذاشت ..
کاش هیچوقت عاشقش نمیشدم ..دنی راست میگفت  من دلم  زندگی آروم میخواست اما ناحواسته وارد زندگی پر حواشی جیمین شده بودم ...اما من عاشقش بودم ..چطور میتونستم به همین راحتی تنهاش بزارم !
سریع از حموم بیرون اومدم و بهش زنگ زدم .ده ها بار زنگ زدم اما برنداشت . از نگرانی اونقدر لبم رو گاز گرفتم که خون اومد !
از اتاق بیرون رفتم ترسیده  و گفتم : مامان من امروز با جیمین دعوام شد الان هر چی بهش زنگ میزنم گوشیو برنمیداره .نکنه تصادف کرده باشه ؟!
مامان  متعجب گفت :چیی؟ چرا دعواتون شد ؟ اخه برای چی ؟
_ مامان بعدا بهت میگم اونو ..الان میگی چیکار کنم ؟
محکم بغلم کرد  و گفت : آروم باش دخترم ..چرا انقدر آشفته ای ؟ نترس چیزی نشده ..منو پدرتم صد بار باهم دعوا کردیم اما ببین ! ما هنوز عاشق همیم !
_ اما ما هنوز اول راهیم اگه الان اینجوری بشه وای به حال بعدا ..جیمین خیلی حساسه میترسم بلایی سر خودش بیاره !
اونقدر گریه کردم و نگرانی کشیدم که نفهمیدم چیشد که به خواب رفتم ..صبح وقتی بیدار شدم دیدم مامان کنارم خوابیده ..اروم از جام بلند شدم و به گوشیم نگاهی انداختم .. هیچ خبری از جیمین نبود ..
نگاهی به صورتم تو اینه انداختم ..چشمام پف کرده بود و پای چشمم سیاه شده بود !
چقدر سریع یکروزه دوریش داغونم کرده بود !
به لی لی زنگ زدم که بی حوصله  و با صدایی خوبالو گوشیو برداشت و گفت : لعنت به هر چی خروس بی محله !
_ بی شعور ..رفقیتما ..کارت دارم ..
_آهای رفیق من خوابم میاد دیشب تا صبح بیدار بودم بگو ببینم چیکارم داری ؟
_ به لطف نقشه ی شما دوستای گرامیم از دیروز تا حالا زندگیم شده جهنم !
بلند داد زد : چییییی ؟ چیشده ؟
_ آییییی کرم کردی آروم تر دختر مگه بلند گو قورت دادی !
_ سکتم دادی اول صبحی بگو ببینم چیشده خب ؟
_ هیچی دیروز دعوامون شد از دیروز تا حالا پیداش نیست ..هر چقدرم بهش زنگ میزنم جواب نمیده !
_شتتتت...پس حرفای دنی حقیقت داشت !
_ حالا هر چی برام مهم نیست ..تو نمیتونی از داداشت بخوای گوشیشو ردیابی کنه ؟! خیر سرش همش پز هکر بودنشو میداد !
_چرا چرا میتونه ..الان بیدارش میکنم کارتو راه بندازه نگران نباش!
_ باشه پس من منتظرم !

چند دقیقه بعد زنگ زد  و گفت : وای رزی گوشیش کلا در دسترس نیست ..داداشم احتمال میده رفته باشه خارج از کشور !!!
_چیییی ؟!! به این سرعت چجوری آخه !'!
_بابا تو این پولدارا رو نمیشناسی میتونن هرکاری دلشون خواست در کسری از ثانیه انجام بدن !
_ حالا میگی چیکار کنم؟!!
_ بریم فرودگاه از اطلاعات اونجا میپرسیم !
_ خب پس زود باشید ..من با ماشین پدرم یه ربع دیگه در خونتونم !
گوشیو سریع قطع کردم و اماده شدم که مامان  بیدار شد  و گفت : کجا با این عجله !!
_ مامان فکر کنم جیمین از کشور رفته
متعجب گفت :چییی ؟!!!!
_ شاید الانم دیر نشده باشه من میرم فرودگاه ..شاید هنوز پرواز نکرده باشه !!!

تلخ مثل دروغات (Complete)Kde žijí příběhy. Začni objevovat