p4

6.8K 815 21
                                    

صدای رعد وبرق دیگه از جا پروندش و گوشاش شروع به لرزیدن کرد چیمی رو تو بغلش کم مونده بود خفه کنه....
هیچ وقت تنهایی نمی خوابید چه وقتایی که بترسه چه نرمال باشه
خاطره های بده بچگیش با تاریکی و تنهایی تو بغلش جون می گرفت صدای جیغاش که بلند داد میزد اوماااا ولی جوابی نمیگرفت ...
اشکاش بالشت رو خیس کرده بود و صدای هق هق اش تهیونگ رو بیدار کرد ...
تهیونگ : عزیزم داری گریه میکنی؟ چیشده تو میتونی به ددی بگی ..جاییت درد میکنه ...متاسفم بخاطر سهل انگاریم
جیمین : نه ...فقط ... م ..میترسم ..میشه بغلم کنی ؟
تهیونگ : اووو بیبی بیا بغلم تقصیر من بود
جیمین خودشو اروم خزوند تو بغل ددیش و صدای خور خوره کوچولو ای دراورد چون تهیونگ داشت پشت گوشاشو ناز میکرد و جیمین غرق آرامش بود شاید ..شاید این اقای کیم انقدر هم بد نباشه ...
تهیونگ پیشونی جیمینش رو بوسید و گونش رو گاز محکمی گرفت چون لپ های جیمین یکم تپلی بودن و دل کندن ازشون سخت بود
جیمین : آااای..‌ددی لپم درد گرف 🥺
تهیونگ با دیدنه لپ قرمز شده و لبای اویزونش نتونست خودشو کنترل کنه و یبار دیگه اون کیک برنجی سفیدو گاز گرفت ...
تهیونگ:  ببخشید بیبی اخه نمیدونی چه طعم شیرینی دارن
تهیونگ : جیمین یه سوال میخوام بپرسم اونم اینه که چرا وقتی دست به گوشات میزنم خوشت میاد و خوابت میگیره ولی وقتی ..اون روز به دمت دست زدم یهو از جا پریدی و گفتی ادامه ندم ؟
جیمین با این سوال کمی شوکه شد و نمیدونست بهش بگه یا نه ولی دلو به دریا زد ....اتفاقی قرار نبود بیوفته که ...
جیمین :اوممم... ددی دمه روباه ها تو بدنشون یکم حساسه و مادرم میگفت یه جای خصوصی که نباید بزارم کسی بهش دست بزنه یبار یه هیبرید شیر دمم رو لمس کرد و ...من ...اممم ..خوشم اومد و ازش خواستم ادامه بده و بعد یهو دیدم ...ت..تحریک شدم ...
از خجالت اب شد تا بتونه این چندتا جمله رو بگه و خاطرات اون روز درگیرش کردن ...
فلش بک :
مارک : اوووو اینجا چی داریم یه روباه کوچولو با گوشای نارنجیش ..
جیمین : مارک میشه فقط بری من عجله دار....اااهههه
مارک دستش رو دوره دمه بزرگ و پشمکیش حلقه کرده بود و بالا پایین میکرد ...
مارک : یس بیبی بوی همینه دمه کوچولوت داره سفت میشه دوسش داری ؟
جیمین : آاههه....میشه یکم دیگه ادامه بدی ..فقط نمیدونم چمه
مارک انقدر ادامه داد تا کامه ی خوشمزش از دیک خیلی کوچولو و صورتیش زد بیرون ...
پایان فلش بک :

تهیونگ عصبانی از اینکه یکی دیگه لمسش کرده جیمین رو با خشونت سمت خودش برگردوند....
تهیونگ:  جیمین تو نباید بزاری کسی به دمت دست بزنه اگه اینکارو کنن تو پسره بدی میشی فهمیدی ؟ اگه واقعا اون حسو دوست داشتی به ددی بگو ..
جیمین:  ب ..باشه ددی
تهیونگ : خیله خب بگیر بخواب منم بغلت رو تخت میخوابم
تهیونگ پتو رو کنار زد و چشمش خورد به باکسر تنگ و زرد رنگی که روش با استیکر های لیمو تزیین شده بود باکسر زیادی تنگ بود و چشمای تهیونگ هم گرسنه ..نگاهی به برجستگی کوچولوش انداخت خب اون دیک زیادی کوچولو بود و این برای تهیونگ خیلی خواستنی بود و از الان تصور میکرد لحظه ای که دم و دیک کوچولوشو بدست گرفته و ناله های خوشگلشو دراورده .....
جیمین : ددی..
تهیونگ : جانم
جیمین : ممنون که منو به سرپرستی گرفتی ..
تهیونگ:  من ممنونم از تو
تهیونگ منتظر جواب شد اما صدای ملچ مولوچ لبای جیمین نشون از خوابیدنش داد پس بیخیال جواب شدو به لباش خیره شد ..یه بوسه کوچولو که بیدارش نمیکرد ..میکرد؟
سرشو خم کردو لباشو به لبای جیمین چسبوند و از حس اون لبای تپل و پفکی کم مونده بود پس بیوفته ... مکی از لب پایینش گرفت سرشو عقب کشید وقت زیاد بود ...

little fox[Completed] Where stories live. Discover now