pt 15

6.3K 643 69
                                    

لباست رو همین حالا عوض کن زود ..
با لجبازی پاش رو روی زمین کوبید و یقه ی تهیونگ رو کشید ..
ته : نمیفهمم بیبی مشکلت با لباسم چیه این یه کت شلوار سادس
جیمین : مگه منو دوست نداری؟
ته : چرا همچین سوال احمقانه ای می پرسی..
جیمین : پس برو این لباسارو از تنت دربیار و یچیزه دیگه بپوش وگرنه من باهات نمیام..
ته : جیمین ..
نموند تا حرفای ددیش رو گوش بده و به اتاقش برگشت و شروع کرد به جمع کردن وسایلاش ..
جیمین : یقه اش تا نافش بازه اونوقت میگه این لباس چه موردی داره خب اگه اشکالی نداره منم با شورت صورتیم بیام ..
ته : شما خیلی بیخود میکنی..
جیمین : اوه ددی اینجا بودی ..م ..من فک کردم ..هیچی ..
ته : چیشده ؟ موچی کوچولو از چی ناراحته ؟
به سمت ددیش رفت و دستای کوچولوش رو دوره گردن ددیش حلقه کرد و بوس کوچیکی رو لپش گذاشت ..
جیمین : من ناراحت نیستم فقط اون لباسه یکم یقش باز بود و دلم نمیخواد کسی ددی ته ته ی جذابمو ببینه ..
ته بوسه ای رو موهای صورتیش گذاشت به حسودی کردن موچیش خندید ...
ته : پس حسودی هم بلدی ؟
جیمین : اوهوم حالا بغلم کن ..
و بعد خودشو به به بدن تهیونگ فشار داد که بیشتر بغلش کنه ..
تهیونگ : اماده ای بریم ؟
جیمین: میترسم ..اگه مامان و بابات از من خوششون نیاد چی اگه بخوان منو ازت جدا کنن ..
تهیونگ : بیبی تو انقدر دوست داشتنی هستی که هرکسی عاشقت میشه و این رو بدون که تو همیشه بیبی موچیه من میمونی ..
جیمین خنده ی پاستیلی عی کرد و کوله بنفشش رو پشتش انداخت و گربه اش رو به خانوم همسایه که خودش گربه داشت داد اما از بلوطیش نمیتونست دست بکشه و اون رو داشت توی دستاش میچلوند و نوک زردش رو بوس میکرد ..
تو مسیر دست ددیش رو گرفته بود و چشماش رو بسته بود منظره های بوسان قشنگ تر از چیزی بود که فکر میکرد و امیدوار بود تو اون خونه هم چیز های قشنگی درانتظارش باشه ..
جیمین : من گشنمه ..
ته : اممم خب صبر کن تا خونه برسیم باشه ؟ همه خوراکیارو خوردی ‌..
اخماش رو توهم کشید و دست به سینه نشست خب این تقصیر خودش نبود که تپل بود و بدنش نیاز به خوراکی های خوشمزه داشت اون فقط یه چیپس و موچی توت فرنگی و ساندویچ های مربایی اش رو خورده بود که از نظره خودش خیلی هم کم بودن .
با رسیدن به خونه ی بزدگی که جلوش مزرعه ی بزرگتری قرار داشت با دیدن کلی جوجه های زرد که تو اون قسمت چمن شده بودن جیغی از خوشحالی زدو سمتشون دویید ..
جیمین : ددی اینا نرمن میشه برامن باشن لطفا لطفا لطفا ..
تهیونگ خنده ای کرد و به اون گوله پشمک صورتی که بین یه عالمه گوله پشمک های زرد نشسته بود نگاه کرد..
ته : نمیدونم بیبی باید از مادرم اجازه بگیری که چندتاشونو بهت بده ..
جیمین: باشه پس بریم تو بلوطی هم اینجا بمونه پیشه دوستای جدیدش ..
تهیونگ : اوماااااا ..
یا مسیح قلبم ..تهیونگ خودتی پسرم ؟ و بعد به سمتش رفت و بغلش کرد دلم خیلی برات تنگ شده بود پسرم چرا انقدر دیر به دیر میای اینجا اصلا یادت بود مادره پیرت اینجا درچه حاله ..
تهیونگ : معذرت میخوام اوما میدونی که چقدر سرگرم کار بودم
مادره تهیونگ مشغول وارسی کردن صورت پسرش بود که یهو دید یچیزه صورتی از پشت کمره تهیونگ بیرون اومده ..
اوما : ته اون چیه پشتت ؟
تهیونگ خودش رو کنار کشید و مادرش فهمید اون چیزه صورتی موهای پسربچه ای بوده که الان با اون سوییشرت نارنجیش و گوش های بزرگ روباهیش انگشتاش رو تو هم گره زده و با خجالت وایساده ..
جیمین : سلام من موچی...اهم جیمینم ..
اوما : وای عزیزم سلام ..چقدر تو شیرینی بیا ببینمت و بعد دستاش رو برای به بغل کشیدن جیمین باز کرد ..
وقتی بغلش کرد فهمید که اون خانوم بوی مامان هارو میده و همینطور مثل اون ها نرمه البته چیزی از مادرش یادش نبود جز یه تصویر محو و یه اسم ..
اوما : اوه خدای من تهیونگ تو این روباه کلوچه ای رو از کجا پیدا کردی اخه دل کندن ازش سخته ..
جیمین که عاشق بغل شدن بود همونجوری خودش رو به سینه خانوم کیم چسبونده بود و لپای تپلش رو بهش می مالید ..
تهیونگ : امم خب همکلاسی بکهیون بود و سرپرستی نداشت منم وقتی فهمیدم به سرپرستی قبولش کردم ..
اوما : این فوق العادس راسی بکهیون و مادرش هم قراره اینجا بیان ..
ته : چییی اما من میخواستم فقط خودمون باشیم..
عزیزم تولد همسرته و من فک کردم چقدر خوب میشد که مهمونی رو تو خونه من بگیریم ...
تهیونگ پوفی کشید رو صندلی های اشپز خونه نشست میدونست اومدن اون زن مساویه با جدا شدنش از جیمین اما نمیزاشت هیچ وقت چنین اتفاقی بیوفته ..
به جیمینی شیطونش نگاه کرد که مشغول خوردن کیک های شکلاتی بود و به کسی توجهی نداشت .
تنها چیزی که از همسرش تو ذهنش بود این بود ..
پرافاده
لوس
خودخواه
هوسباز
تهیونگ هیچ وقت با اون سکس نکرد و بکهیون هم حاصل یه شب مستی و سوء استفاده همسرش بود ..
___________________________

جیمین رو تو بغلش چلوند و بعد به سمت تهیونگ رفت که با لبخند مستطیلیش دستاشو براش باز کرده بود ..
بکهیون : آپااااا نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود..
تهیونگ : منم همینطور عزیزم ..
بک : جیمینی بدو بریم بالا کلیییی حرف دارم برات بزنم ..
و بعد دستش رو گرفت از پله های راهرو بالا کشید ..
با خنده به اون دوتا وروجک شیطونش نگاه کرد و محو صدای خنده هاشون شده بود که صدای چرخ چمدون رو پارکت ها توجهش رو جلب کرد ...
یونا : خب خب ..هنوزم به افتضاحیه قبله ..اوه سلام اقای کیم ..
ته : سلام
یونا : نمیخوای بعده این همه مدت همسرت ، مادره بچت رو تو بغل بگیری و ببوسیش ..
ته : حاضر نیستم حتی باهات حرف بزنم ..انقدری هرزه هستی که نیازی به من نداشته باشی ..
یونا : ولی مسلما دلت نمیخواد مادرت بفهمه تو اون پسر کوچولوی خوردنی رو هرشب بفاک‌ میدی ؟ هوم ؟ دوست داری بفهمه ؟
ته : هرزه ی عوضی ..
زن با لباس تنگ و سرخی که پوشیده بود پاهای خوشتراش و زیباش رو بیرون انداخته بود و با عشوه راه میرفت ..
یونا : خوش بگذره کیم شی ..
دندون قرچه ای کرد و به سمت تراس اتاقش رفت تا خواست سیگارش رو دربیاره بوی خوبه عطر جیمینش توی اتاق پیچید ..
جیمین : سیگاااااررر ؟؟؟؟؟
ته : معذرت میخوام جیمینی ..
جیمین سمتش رفت و سیگار و از دستش گرفت و پرت کرد تو سطل اشغال و بعد هم بوسه ای رو لب های ددیش زد ..
جیمین : امروز خیلی کم بغلم کردی ..
تهیونگ که حس میکرد داره هر لحظه برای اون روباهش بیشتر ضعف میکنه سفت فشارش داد و روی تخت هولش داد ..
جیمین : بوس ..
و بعد لب های تهیونگ بودن که از پیشونی تا زیره چونش رو فتح میکردند ..
جیمین : اون خانومه مامان بکهیونه ؟ یعنی زنه تو ؟
تهیونگ  : امم اره ولی اونجوری که ..
جیمین : عیبی نداره ددی من دوستت دارم و مهم اینه حتی اگه اون خانومه تورو از من بگیره..
تهیونگ که از حرفای خامه ای بچه گونش سرمست شده بود دستای کوچیک و تپلش رو گرفت روشون بوسه های کوچولو گذاشت ..
جیمین : با اوما حرف زدم و اون قرار شد کله جوجو هارو بده به من و منم خیلی خوشحالم ..
تهیونگ خنده ای کرد و بعد از خوابوندن جیمین به سمت اتاق یونا رفت ......

______________________

ووت و نظر یادتون نره دوستتون دارم 🐅🐥 💜🍓

little fox[Completed] Where stories live. Discover now