pt 5

7.4K 939 39
                                    

با تعجب به کارگرای تو خونه نگاه میکرد که وسایل قدیمی اتاقش رو خارج میکردن و بجاش وسایل بسته بندی شده ای که تو جعبه بودن رو بع اتاق میبردن ...
بک : جیمین میشه بریم تو اتاق من میتونیم فیلم ببینیم و پاپکورن بخوریم ...
جیمین سری تکون داد و پشت بکی راه افتاد اصولا ادمه پرحرفی نبود ‌..ولی قدیم تر ها اینجوری نبود ... روباهه شیطونی بود که عاشق گنجشک های پرورشگاه بود تا اینکه هرخانواده ای برای سرپرستی گرفتنش میومدن ...با دیدن روباه کوچولوی پرحرفی که همش تو باغچه خودش رو گلی میکرد و با دستای کوچولوش جوجه هارو می گرفت..پشیمون میشدند ..و نمیدونستند با اینکار چقدر قلبه جیمینی میشکنه. ‌...
بکهیون : جیمین یه رازی رو میخوام بهت بگم که آپا نمیدونه و تو هم نباید بهش چیزی بگی ...
جیمین سری تکون داد و ..
جیمین : قسمه روباهیی میخورم که رازت رو به کسی نگم ...
بک خنده ای کرد و ...
بک : قسم روباهی چیه ؟ ..میشه برام بگی ؟
جیمین لبخندی زد که دندونای نیشش که یه کوچولو بلند تر بود بیرون اومد ...خیلی کم پیش میومد از این لبخندا بزنه ...
بک : نارنجی تو خیلی کیوتی ....
بک : خب رازم اینه که من ...اممم.....من گی ام
جیمین یکم جا خورد ولی خودش رو متعجب نشون نداد که یوقت بکیهون احساس خجالت نکنه ...
جیمین : خب این اشکالی ندارع اصلا ... تو دوست پسر هم داری ؟
بک : تا هفته پیش نداشتم ولی الان فک کنم اره ..
جیمین : خب اون کیه ؟ تو مدرسس ؟
جیمین دوباره به روی پرحرفش برگشته بود و از سره کنجکاوی اینجوری بکهیون رو سوال پیچ میکرد ...
بک : خببب ... اممم ... نه اون ۲۷ سالشه
جیمین اینبار قیافه متعجبش رو نتونست قایم کنه اخه بک هیون فقط ۱۶ سالش بود ...
بک : نه اونجوری که فک میکنی نیست ..خب ... اون فقط خیلی خوبه..مهربونه ... جذابه
جیمین : اسمش چیه ؟
بک : چانیول ...

بعد از ساعتها حرف زدن با بک هیون راجب هر موضوعی بلخره تهیونگ صداشون کرد برای ناهار ...
تهیونگ : بک ..میدونی که پنجشنبه تعطیلات تابستون شروع میشه ..و مادرت چندباری زنگ زده که زودتر بفرستمت ...بهتره وسایلت رو جمع کنی فردا صبح باهم به ایستگاه میریم ....
بک : آپا ... جیمینی رو هم میتونم باخودم ببرم ؟
تهیونگ : به هیچ وجه حرفشم نزن ‌..
جیمین بدون شرکت کردن تو بحث اون پدرو پسر اروم داشت از کیمچی خوشمزش لذت میبرد ..خودش هم دوست نداشت به جای غریبه بره ....
جیمین : ددی  من شب کجا بخوابم اتاقم که توش پره تخته چوبه ...من میتونم رو کاناپه ...
تهیونگ:  نه چیمی تو امشب پیشه من می خوابی.....
جیمین نمیدونست چه حسی بود ولی ته دلش از چیمی صدا شدن پراز پشمک و اکلیل شده بود ...
جیمین : ممنون ددی ...
جیمین بعداز مسواک کردن دندوناش و زدن کرم مرطوب کننده با اسانس لیمو ای که به تازگی گرفته بود و زدن یکی دیگه از اون بالم لب هاش که کمی قرمز تر بود تیشرت گشاده اورسایزه زردش رو پوشید و کمی قربون صدقه جوجه زرد های رو دلش رفت...
بخاطر یکم تپل بودنش دلش افتاده بود رو اون جوجه ها و جیمین هی نگاه میکرد تا جوجه های عزیزشو خفه نکنه ...
تهیونگ وارد اتاق شد با دیدن جیمین که بیشتر شبیه یه لیوان لیموناد خنک تو تابستون شده بود تا جیمین هیبرید روباه لبخندی زد و دستی به پشت گوش های جیمین کشید و اون هارو خاروند ...
جیمین چشماش داشت بسته میشد که بوسه ای رو گونش حس کرد ..
جیمین : ددی تو بودی ؟
تهیونگ : اره و حالا نوبته توعه ...
جیمین خجالت زده خم شد و بوس کوچولو ای با اون لب های پاستیلیش رو گونه تهیونگ گذاشت ...
تهیونگ : این خیلی سریع بود قبول نیست یبار دیگه ...
جیمین تا سرش رو خم کرد تهیونگ لبای غنچه شده جیمین رو شکار کرد و بین لبای باریک و مردونه خودش گرفت ..
چشمای جیمین اندازه توپ تنیس بزرگ شده بودند و به تهیونگ نگاه میکرد که چجوری چشماش رو بسته و لبای قلوه ای و قرمزش رو گاز میزنه ...
تهیونگ : وقتی میبوسمت باید همراهیم کنی بیبی ..‌
و یبار دیگه لباشو چسبوند به لبای اکلیلیه جیمین ...دمه جیمین عه سرعت تکون میخورد و انگار تو دلش کارخونه پشمک سازی راه انداخته بودن نمیدونست چرا ولی انگار اون حسو دوست داشت...اروم لبش رو به لبه تهیونگ فشار داد و چشماش رو سریع از خجالت بست ...
تهیونگ : اومممم....خوشمزه ترین شیرینی دنیا بود ...
جیمین کمی خجالت کشید سرش رو توی پتو قایم کرد طوری که فقط گوشای گنده و نارنجیش بیرون زده بود قلبه کوچیکش با سرعت نور میزد عین گنجشکی که یه گربه دنبالش کرده ....
تهیونگ : شبت بخیر بیبی فاکس (روباه) ...فردا منتظره سوپرایزت باش ...
جیمین سوالی به تهیونگ نگاه کرد ولی خب جوابی هم نمیگرفت ..اروم تو بغل ددیش خزید و قبل از اینکه دوباره به بوسه اش فک کنه خوابش برد ..

little fox[Completed] Where stories live. Discover now