1

92 18 2
                                    

امیدوارم لذت ببرید...❤️❤️❤️

...

دیرم شده بود... اعصابم به هم ریخته بود... منشیم گوشیم رو به توپ بسته بود و تا تونسته بود بهم زنگ میزد... از بد شانسی تو ترافیک گیر کرده بودم و داشتم روانی میشدم...

صبح گوشی لعنتیم زنگ نزده بود و این همش تقصیر دختر تخس خواهرم بود... دیشب اومده بود خونم تا پدر و مادرش بتونم به یه دیت نایت برن!

انقدر تخس بازی در آورده بود که مجبور شده بودم گوشیم رو دستش بدم تا بازی کنه و خونه رو کمتر بهم بریزه و نتیجش شده بود خاموش شدن گوشیم و در نتیجه صبح از خواب بیدار نشده بودم...

ماشین جلوم که حرکت کرد پام رو روی گاز فشار دادم و با آخرین سرعتی که میتونستم به سمت مطبم راه افتادم...

...

با آشفتگی در مطب رو باز کردم و خودم رو داخل انداختم رو به روی دو تا مراجعه کننده ای که داشتم ایستادم و بخاطر دیر اومدن و معطل شدنشون عذر خواهی کردم و بدونه معطلی وارد اتاقم شدم...پیرهن گشادم رو در آوردم و روی نیم تنه ای که پوشیده بودم پیرهنی که داخل مطبم گذاشته بودم رو پوشیدم...

روپوش سفید نمیپوشیدم به نظرم حس صمیمی که باعث می‌شد خیلی از حرفا رو بشنوم از بین می‌برد...

صدای در اتاق که اومد... اجازه ی ورود دادم و روی مبل راحتی اتاقم نسشتم...

همین طور که منتطر بودم با شخص رو به روم روی مبل جا بگیره موهام رو بردم بالا سرم و با شلختگی گوجه ای بستم...

...

نگاهی به ساعت روی دیوار اتاق انداختم... ساعت 12 ظهر رو نشون میداد و این ساعت همیشه مطبم رو تعطیل میکردم...

پیرهنم رو عوض کردم و در حال مرتب کردن میزم بودم که با صدای داد و بیداد از بیرون شکه سرم رو بالا آوردم... مهلت اینکه بتونم به سمت در برم و ببین چه خبر شده بهم داده نشد و ظرف ثانیه ای در مطب با شدت باز شد و تو دیوار پشتش کوبیده شد...

اولین چیزی که به چشمم اومد دختری بود با موهای بلند و روشن و چشمایی که به شدت دیدنشون سخت بود!
از شدت گریه پلکاش ورم کرده بود و باعث میشو نشه چشماش رو دید... تی شرتی که پوشیده بود اصلا نتونسته بود جای کبودی های روی بازو هاش رو بپوشونه... شلوار گشاد و پاره ی جینی پوشیده بود که اگه دقت میکردی از بین پارگی ها میشد کبودی روی رون پاهاش رو دید...

ناراحت کننده ترین چیز در موردش این بود که معلوم بود عامل کبودی ها چیزی جز کمربند نیست!

گونش و زیر چشماش کبود بود و به شدت لاغر بود... ولی با همه ی اینا زیباییش غیر قابل انکار بود...

نگاهم به مرد کنارش افتاد... با بی رحمی بازوی دختر رو گرفته بود و به جلو هولش میداد... از تو هم رفتن صورت دختر میشد دردی که از این کار بهش تحمیل میشد رو حدس زد...

MY MOONDonde viven las historias. Descúbrelo ahora