Part 2

241 37 4
                                    

*24سال بعد... زمان حال

+پارک جیمین... زود باش دیگه... چقد لفتش میدی

دختر مو بلوندی درحالی که داشت موهاشو میبست با نهایت انرژیش برادرش رو صدا میزد
+به به... آخرش عالیجناب افتخار دادن

جیمین لبخند شیطونی زد و موهای خواهرش رو بهم ریخت
-هی یورامین موهاتو بازم ک خوب نبستی

با جیغ بنفشی که یورامین کشید جیمین خندید و از کارش دست کشید... یورامین با حرص داشت نگاش میکرد

+چرا همیشه اینجوری میکنی عاخه... مگه من بچه کوچیکم... من نوزده سالمه... نوزده
-ولی همیشه اون دختر کوچولوی غرغرویی.... حتی اگه 100 سالت بشه
+واقعا نمیفهمم کریستینا چطور تحملت میکنه... راستی... پایین منتظرته... هممون خیلی وقته حاضریم فقط تویی که طولش میدی

نگاه های جیمین جدی شده بود... پوفی کشید و دوباره سمت اتاقش رفت

-بهت میگم هیچ جا نمیریم یورا... نباید بریم

یورامین جلوی در وایساد تا مانع جیمین بشه...

+بعد شیش ماه از آمریکا برگشتی... نمیخوای با خواهرت بیرون بری؟؟؟
-مسئله این نیس
+پس چیه... اگه منظورت اون کابوسه خب هممون کابوس میبینیم... دلیل نمیشه که هیچ کاری نکنیم و بگیم فلان کابوس رو دیدیم وای الان واقعی میشه
-ولی تو راجب خوابای من نمیدونی
+میدونم جیمین... خوابای تو گاهی اوقات خیلی شبیه واقعیتن... ولی این برا همه پیش میاد... نگران چی هستی؟
- نمیدونم
+نگران نباش... اتفاقی نمیوفته... اگه بخوایم اینجوری پیش بریم که کلا باید یه جا بشینیم و کاری نکنیم

جیمین صورت خواهرش رو نوازش کرد و لبخندی زد

-باشه

یورامین دست جیمین رو کشید و از پله ها پایین اومدن

+عاخرش موفق شدم کریستینا
*عو... سلام جیمین... بالاخره اومدی

جیمین لبخندی زد و دختری که مقابلش وایساده بود رو بغل کرد

-سلام کریستینا... رنگ موهات خیلی خوب شده...

کریستینا موهای ارغوانیش رو تکون داد و لبخندی زد.

*مرسی... ولی بنظرم رنگای روشن بیشتر بهم میاد... چن روز دیگه باز عوضش میکنم... همه مثل تو نیستن ک همه رنگا بهشون بیاد
+عووووو... تا شما این حرفا و تعارفا رو تموم کنین شب میشه... پس کی میخوایم بریم؟؟؟
- بهتره زودتر راه بیوفتیم... بابا گفته قبل تاریک شدن هوا باید برگردیم... جنگل جای خطرناکیه

یورامین هوفی کشید و خودشو رو کاناپه انداخت

+ واااای جیمین باز شروع نکن... انگار نه انگار خودت میرفتی و چند شب اونجا میموندی
-باشه باشه... بریم

جیمین سوییچ ماشینش رو برداشت و از خونه خارج شدن...
+بهتره من عقب بشینم و کریستینا جلو باشه... کاپلا اینکارا رو میکنن معمولا

کریستینا لبخندی زد ولی جیمین زیاد از این حرف خوشش نیومده بود

-یورا چند بار باید بگم که ما فقط دوستیم؟ ما باهم تو یه جا زندگی میکنیم ولی ب این معنی نیس که باهم رابطه ای داریم... کریستینا دوست خوب منه و تو آمریکا خیلی کمکم کرده
*جیمین راس میگه... ما باهم دوستیم... اون بهترین دوست منه

حرفای کریستینا بنظر نمیرسید که راست باشه...
راه افتادن و وارد جاده ای شدن که از وسط جنگل رد میشد... درخت های بلند و تنومندی که معلوم بود چندین و چند ساله که اینجا ساکن هستن... یورامین دوربینش رو از کیفش درآورد و از منظره روبروش عکس گرفت

+جیمین نمیتونم خوب بگیرم میشه وایسی؟؟؟
-اوکی چن دیقه صب کن یه جای خوب این اطراف هس... اونجا برسیم بعد هرچقد دلت میخواد عکس بگیر

بعد چند دقیقه به جایی که جیمین گفته بود رسیدند... دریاچه کوچیکی بین درختا دیده میشد و تنها صدای که میومد صدای خش خش درختا و آب بود

+وععععع چقد خوشگله اینجا... چرا قبلا منو اینجا نیاوردی... من میرم اونور عکس بگیرم
-مراقب با....

حرفای جیمین تموم نشده بود که یورامین از اونجا دور شد... کنار دریاچه نشست و به اطراف نگاهی انداخت

* تو نمیای جیمین؟؟؟
- تو همراهش برو منم بعدا میام... یورا از عکاسی دل نمیکنه

کریستینا سرشو تکون داد

*باشه... هرجور میلته... یورامین صب کن منم بیااااام

جیمین کنار درختی نشست و به دریاچه روبروش زل زد... شاید حق با خواهرش بود و نباید زیاد خودشو درگیر میکرد...
-عاره... من الکی سر همه چی حساسم... اون فقط یه خواب ساده بود

از جاش بلند شد و به سمت جایی رف که بقیه رفته بودن

-یورامییییین... کریستیناااا... شما کجایین؟؟؟

صدایی نشنید

-یوراااااااا...باز شوخیاتو شرو کردی؟؟؟؟

دوباره سکوت

-یوراااااااا

صداهایی از اطراف شنیده میشد ولی جیمین کسیو نمیدید

- این یه شوخیه مزخرفه یورامین

از دور صدای جیغ شنید... صدای خواهرش بود

+جیمیییییین

⭐نظر و ووت فراموش نشه⭐

Your Eyes TellWhere stories live. Discover now