[بهسبب فیض خداست كه شما از راه ایمان نجات یافتهاید و این كار شما نیست بلكه بخشش خداست.](افسسیان۲:۸)
زین همچنان زیرچشمی لیام رو زیرنظر داشت. خیلی وقت بود که تورات توی دستش فراموش شده بود و تمام حواس زین سمت لیام رفته بود.
وقتی که اون به میزش نزدیک شد زین سعی کرد خودش رو مشغول نشون بده. میتونست نگاه لیام رو روی خودش حس کنه.
_هی زین
_هی
زین زودتر از چیزی که باید جواب لیام رو داد. این حرکت باعث به وجود اومدن لبخندی روی صورت لیام شد.
_از قهوهت لذت بردی؟
_آره.. آره اون فوقالعاده بود
_خوشحالم که خوشت اومد
لیام با همون لبخند گفت و بعد پیشبندش رو درآورد و باعث شد قیافهی زین شبیه یه گربهی گم شده بشه.
_داری میری؟
_اوه آره، امروز کار دارم
لیام با همون لبخندش جواب داد و آماده بود تا بره. اما حرف زین اون رو سرجاش نگه داشت. حرفی که زین خودشم نفهمید چطوری از دهنش بیرون اومد.
_دوست داری باهم قهوه بخوریم؟
چشمای لیام اول گرد شد. سرتاپای زین رو نگاهی انداخت و بعد چشماش رو ریز کرد.
_تو همین الان یه قهوه خوردی
_آره.... درسته... اما من.. من منظورم...
_فردا بعد از اینکه شیفتم تموم شد منتظرم بمون
لیام با یه نیشخند داشت میگفت. زین هیچوقت تو زندگیش اندازهی الان احساس حماقت نکرده بود.
_بسیار خب
سرش رو پایین انداخت و به لیوان قهوهی خالیش نگاه کرد. لیام بدون هیچ حرف دیگهای رفت و زین رو اونجا تنها گذاشت. با افکار درهم برهمش.
هری روی استیج بود و داشت با زیبایی تمام آهنگ کیوی رو اجرا میکرد.
لویی دور وایساده بود و داشت چشماش رو برای هری میچرخوند.
اون لبخند طلسم کننده، اون چشمای مهربون و قلب پاک هری استایلز همشون برای نمایش بودن.
درواقع لویی نمیدونست که اون چطوری میتونه اینقدر خوب نقش بازی کنه.
_همه چیز رو به راهه لو؟
پاول، بادیگارد هری ازش پرسید و اون براش سری تکون داد. حالا جفتشون به هری خیره شده بودن.
_چطوری اینکارو میکنه؟
لویی توی صدای موزیک بلند پرسید. درواقع نمیدونست پاول حرفش رو شنیده یا نه.
YOU ARE READING
Original Sin (larry)(ziam)
Fanfictionگناه اصلی چیه؟ پسری که عاشق یه پسر دیگه میشه یا خدایی که حس عشق رو به اونا داده