خواسته‌ی خدا

219 37 65
                                    

[همه گناه كرده‌اند و از جلال خدا، قاصر می‌باشند ]
(رومیان 3 : 23)‏

_این تویی؟

پسر موقهوه‌ای چشماش رو برای زین ریز کرد. دور و برش رو نگاهی انداخت تا مطمئن بشه زین داره با اون حرف میزنه.

_با منی؟

تنها جوابی که دریافت کردن همون نگاه زین بود. گیج شده بود، نمیدونست چی باید از این نگاه بفهمه.

چون زین به نظر متعجب میومد. اما با این حال خوشحال بود و غم خاصی ته چشماش شکل گرفته بود.

_قربان شما حالتون خوبه؟

همون موقع زین یک لحظه پرید. انگار از یه دنیای دیگه برگشته بود به زمین.

_آره آره... متاسفم

_چی میتونم براتون بیارم؟

_قهوه، تلخ بدون هیچ شیر و شکری

_اممم بسیار خب

روش رو از زین برگردوند. اما هنوز چهار قدمم برنداشته بود که زین جلوش رو گرفت.

_درواقع...

پسر سمت زین برگشت. با دوباره نگاه کردن بهش زین همون قیافه‌رو به خودش گرفت.

_من.. من زیاد میام اینجا، تقریبا هرروز، تا حالا اینجا ندیده بودمت

_اوه بخاطر اینه که روز اول کاریمه

زین فقط سری تکون داد و اون پسر دوباره رد شد و رفت.

_تو حرومزاده‌ی عوضی

با اعصاب خوردی گفت و دستش رو لای موهاش کرد تا اونارو عقب بفرسته.

تمام مدت پسر رو زیر نظر داشت و به تمام حرکاتش توجه میکرد. تا وقتی که اون براش قهوه‌ش رو آورد.

_بفرمایید

_ممنون... من نفهمیدم اسمت چیه؟

زین سعی کرد خودش رو گیج نشون بده. اون پسر لبخند شیرینی بهش زد و گفت.

_لیام

_ممنون لیام

_خواهش میکنم مشتری همیشگی

روی پاشنه‌ی پاش چرخید تا بره که اینبارم زین مانعش شد.

_زین... اسمم زینه

لیام باهمون لبخندش به زین نگاه کرد. دور لباش رو‌ خیس کرد و گفت.

_بسیار خب اگر چیزی نیاز داشتی خبرم کن زین

زین هری تکون داد و دوباره رفتن لیام رو نگاه کرد. تا وقتی که اونجا نشسته کتابش رو بیخیال شد و به لیام خیره موند.








هری و لویی توی اتاق تنها بودن. درحالی که یکیشون مشغول خوندن یه مجله مد بود و اون یکی درحال حاضر شدن.

 Original Sin (larry)(ziam) Où les histoires vivent. Découvrez maintenant