لذت

283 37 51
                                    

_بهتری؟

لویی پرسید وقتی حس کرد هری داره تکون میخوره و بیدار شده. هری بهش لبخند زد و‌ بعد سرش رو به معنی آره تکون داد.

_متاسفم که مجبور شدی من رو اونطوری ببینی. من زیاد حالت آگاهی کامل رو خوب هضم نمیکنم

_پس... منظورت اینه که، تو همیشه مستی؟

_هشتاد درصد مواقع

با یه لبخند خسته گفت و چشماش رو محکم بست. مشخصه هنوز به هوشیاری کامل عادت نکرده.

دوباره دراز کشید، اما اینبار سرش رو روی بالشت گذاشت و به دست لویی نگاه کرد. دستی که همیشه دورش تسبیح بود اما الان خالیه.

_این خوبه که عادم به چیزی باور داشته باشه، متاسفم اگر بهت سخت گرفتم

لویی لبخند محوی زد. برای اولین داشت حس میکرد، هری از تمام حرفایی که میزنه منظور داره. اون به پهلو خوابید تا بتونه واضح‌تر هری رو ببینه.

_پس چرا خودت به چیزی باور نداری

نیم نگاهی به چشمای آبی و‌ امیدوارش انداخت، اون پسر زیادی از حد حواسش رو‌ پرت میکرد.

_من خدایی رو‌ که منو نمیپذیره، نمیپذیرم

لویی‌ نگاهش رو پایین انداخت و هیچی نگفت. برای چند دقیقه فقط صدای نفساشون میومد.

_میدونی، توی اون شبای سرد و‌ تاریک وقتی توی خیابون زیر پل میخوابیدم، من مثل تو بودم. بهش باور داشتم و ازش کمک خواستم

_بعدش چه اتفاقی افتاد؟

_بعدش ازم سوالایی پرسیده شد، که جوابش باعث شد بهش شک کنم

_چه سوالایی؟

_من... به پسرهام جذب میشم. اولش این رو انکار میکردم تا وقتی که زین ازم یه سوال پرسید. اگر اون واقعا خداست، اگر اون واقعا دوست داره. اون هیچوقت نمیذاشت تو گناه کنی. نمیذاشت این حس رو داشته باشی

صدای هری آخر حرفش لرزید. لویی متوجه لرزش دستشم شد.

_اگر‌ اون به قدری که میگه باهوشه. برای چی من رو اینقدر احمق آفرید که حتی نتونم اون رو درک کنم یا ببینم؟ چرا کاری کرد که به وجودش شک کنم؟

_هری، این حرفا...

_کفره... این اشتباهه که خدا رو زیر سوال ببریم. اما چرا؟ چرا من نمی‌تونم نقدش کنم؟ مگه اون کیه؟

و‌‌ لویی سکوت کرد. الان اون توی بهترین حالت نبود که بخواد از اعتقاداتش دفاع کنه. چون خودشم شک داشت.

_اون من رو درست کرده و حالا. من تا آخر عمرم باید از هرچی میگه پیروی کنم؟ من چیم؟ عروسک خیم‌شب بازی؟

_اون میدونه چی برای ما بهترینه

_مگه عشقش بی‌قید و‌ شرط نیست؟

 Original Sin (larry)(ziam) Where stories live. Discover now