مثل همیشه زین از پنجرهی خونهش به بیرون خیره شده بود و غرق منظره بود.
اما صدای پاها اون رو از افکارش بیرون کشیدن. تکیهش رو از دیوار کنار پنجره گرفت و منتظر مهمونش شد تا برسه.
لیام با همون لبخند همیشگیش وارد شد و باعث به وجود اومدن لبخند کمرنگی روی صورت زین شد.
_خونهی قشنگیه
_ممنون... لطفا بشین
لیام روی یکی از مبلای زین نشست درحالی که اون هنوز کنار پنجره بود.
_امیدوارم اینجا راحت باشی. صادقانه از دیدنت توی کافه خسته شده بودم. گفتم بد نیست اگه مکان رو عوض کنیم
_ایدهی فوقالعادهایه
وقتی دید زین قصد اینکه کنارش بشینه رو نداره. نگاهش روبه تابلوهای اطرافش انداخت که همهش جایزههای هری بودن.
_واو اون واقعا توی کارش موفقه
نگاه زین جایی رفت که لیام بهش خیره شده بود. از کنار پنجره اومد و بغل دستش نشست. اما بینشون فاصله انداخت.
_اون از همه بهترینه
_واقعا یه ستارهست
با آرنجش آروم به پهلوی لیام زد تا توجهش رو جلب کنه. وقتی برگشت زین با نیشخند خاصی نگاش میکرد.
_باید حسودی کنم؟
به حرفش خندید. خیلی آروم و بدون اینکه زین بفهمه یه ذره خودش رو جلو کشید. با جدیت به چشمای زین زل زد و گفت.
_نه، باید به مدیربرنامههاش حسودی کنی
_همون مرد چاق و کچل؟
_خب میدونی، تقریبا یه چیزایی برای اون دارم
الان نگاهش از چشمای زین به لباش منحرف شد و بعد چشماش.
_جدن؟ هری استایلز یه ستارهست
_تا حالا مدیربرنامهش رو دیدی؟
_برای چی؟
_چون از یه ستارهام زیباتر میدرخشه
نیشخند از روی لبای زین افتاد وقتی فهمید چقدر بهم نزدیک شدن. الان متوجه نگاه لیام شد که بین لب و چشماش میچرخید.
بعد بدون اینکه بفهمه چه اتفاقی داره میفته. لیام داشت اون رو میبوسید. برق از سر زین پرید و سریع خودش رو عقب کشید.
نفسش تو سینهش حبس شده بود. شبیه کسایی بود که روح دیدن.
_خدای من، نباید میبوسیدمت
تنها جوابی که زین تونست بهش بده همون قیافهی جنزدهش بود. هنوز نمیتونست باور کنه چه اتفاقی افتاده.
YOU ARE READING
Original Sin (larry)(ziam)
Fanfictionگناه اصلی چیه؟ پسری که عاشق یه پسر دیگه میشه یا خدایی که حس عشق رو به اونا داده