My secret love 11
سوجین:
وقتی توی اون وضع روی تخت دیدمش که بی جون دستشو روی سینش گذاشته بود بیشتر از هر وقت دیگه ای پاهام سست شده بود و فقط میخواستم بگیرمش توی اغوشم تا بتونم یکم درداشو کم کنم که اتفاقا یکی از همین دردا من بودم اما فقط تونستم یه جا بایستم و به ادمی که هیچوقت به خاطر درد گریه نمیکرد نگاه کنم که چطوری توی خودش میپیچید و اشکایی که بدون هیچ اجازه ای جاری میشدن.....
..
...
..
یلاخره به هوش اومده بود و تصمیم گرفتم تا اولین نفری باشم که میبینش خیلی نگرانش بودم وارد اتاق شدم . وقتی من و دید سعی کرد یکم بلند بشه اما بعدش دستشو گذاشت روی سینش و چشماشو بست جلو رفتم و دستمو روی دستش روی سینش گذاشتم نمیتونستم تصور کنم چقد درد داره با چشماش بهم خیره شده بود و من هر لحظه بیشتر سرخ تر میشدم که یوکی درحالی که غر غر میکرد وارد اتاق شد ..چشماش به خاطر گریه سرخ بود و با همه اینا وقتی وارد شد سعی کرد همون یوکی بامزه ای باشه که وقتی بقیه میبیننش بخندن
شوهوا با دیدن یوکی لبخندی زد و اغوششو واسه دوست خل تر از خودش باز کرده بودیوکی"هی دیوونه چرا بهم نگفتی حالت بده؟"
شوهوا"اگه میگفتم چکار میکردی ؟"
یوکی"نمیدونمممم"بعد از کلی سر به سر گذاشتنای یوکی و شوهوا جویی تازه بلند شده بود و گیج به اطراف نگاه میکرد
یوکی"مثلا تو کسی بودی که از همه بیشتر نگران بودی و زودتر از بقیه هم خوابیدی"
جویی"یااا من 24ساعته نخوابیدم "
یوکی"مطمینی؟"
جویی"حالا یکم کمتر چکار کنم.."جویی داشت با یوکی بحث میکرد و منم فقط کنجکاو بودم بدونم سر چی توی حال و هوای خودم بودم که دستای شوهوا رو روی پوست دستم احساس کردم نوازش گرانه درحالی که توی چشمام خیره شده بود ............
.....
...
..
.
سوم شخص:
یوکی"تو از همه چی خبر داشتی جویی باید به من میگفتی"
جویی"من چکاره ام بابا م فقط کاریو کردم که شوهوا گفت "
یوکی"حتی اونموقعه که براش گل خریدی؟"
جویی"ظاهرا توام همه چیو میدونی "
یوکی"اما تو بیشتر میدونی"
جویی"به هر حال الان باید پدر شوهوا رو دست به سر کنیم "
یوکی"کی به بقیه توضیح میده؟"
جویی"شوهوا خودش اگه بخواد به همه میگه همین و بس"سرگرم بحث بودن که پرستار وارد اتاق شد و ازشون خواست از اتاق خارج بشن ، اما دستای شوهوا خیلی سخت دستای سوجینو رها کرد چقدر عجیب بود براشون که بدون اینکه حرفی بزنن با چشماشون باهم حرف میزدن شاید زمان میخواستن تا این شرایط درست بشه
.....
...
چند روز از روزی که شوهوا مرخص شده بود گذشته بود و تقریبا یه هفته به شروع اجرا ها مونده بود شوهوا به خاطر مشکلی که براش پیش اومده بود نمیتونست به خوبی بقیه برقصه و این برای سویون هم که خیلی این کامبک براش مهم بود ازار دهنده بود و همین باعث شد تا از سوجین بخواد تا با شوهوا تمرین کنه
سوجین با این موضوع مشکلی نداشت پس قبول کرده بود و امروز پیش شوهوا میموند تا با اون تمرین کنه
تمرین شروع شده بود و سوجین سعی میکرد هرچیزی که بلده رو به شوهوا یاد بده و شوهوا هم خیلی خوشحال بود که میتونه با سوجین تمرین کنه و غر غر های سویون و بشنوه
...
سوجین:

YOU ARE READING
∆••MY SECRET LOVE••∆
Fanfictionزمانی که دنیا بهت پشت میکنه زمانی که خانوادت پشتت نیستن زمانی که فکر میکنی همه چیز تموم بازم یه چیزی واسه زنده موندن پیدا میکنی کسی که...