MY SECRET LOVE (6)

235 31 26
                                    

چشماش سرخ شده بود سعی میکرد بهم نشون بده حالش خوبه ولی من میدونستم که خوب نیست باورم نمیشد برادرم همچین کاری با لیسا و جنی کرده باشه

اصلا تقصیر من بود که لیسا رو با کای اشنا کردم و از من بدتر لیسا که کایو برای مراسم شام خانوادگیش دعوت کرد تا کای اونشب با جنی اشنا بشه و این دردسرا درست بشه اووففف...

نمیدونم واقعا چکار باید بکنم فقط شرمنده به لیسا نگا میکردم اونم سکوت کرده بود و به فنجون توی دستاش نگا میکرد و قهوه توشو تکون میداد

«امروز جنیو توی کمپانی دیدم خیلی خوشگل تر شده نمیدونم هنوزم با اونه یا نه؟»

« لیسا من واقعا متاسفم اگه برادر احمقو وارد این داستان نمیکردم شاید اصلا اینجوری نمیشد »

« نه تقصیر تو نیست ،جنی اگه میخواست با من باشه منو انتخاب میکرد نه برادر تورو»

«تو خودت خوب میدونی من الان دوساله که به خونمون نرفتم اصلا نمیدونم کای چه غلطی داره میکنه ولی دیروز پدرمو دیدم »
«خب؟»

« خب مثل همیشه تحقیرم کرد »
براش ماجرارو تعریف کردم
« شوهوا مطمئنی پدرت مثل گذشته نیست؟»

« اگه مثل گذشته بود نمیذاشت به این راحتیا ایدل باشم همش مزاحمم میشد »

« ولی هنوزم برای تحقیر کردنت از تایوان تا اینجا میاد دختر این مرد مشکل روانی داره تو خودتم خوب میدونی یادته روزیو که از خونه فرار کردی مادرتو توی انباری برای یک روز زندانی کرده بود تا تو دلت برای مامانت بسوزه و برگردی »

« اخرشم برگشتم ولی ای کاش برنمیگشتم اون هرکاریم کنه به مادرم صدمه نمیزنه»

« یعنی میگی اینکه مادرت برای یک روز توی انباری بوده شکنجه نیست؟ »

« نه منظورم اینه نمیزنش مثل من»

« از کجا میدونی؟ این مرد هروز یه جوره!!»

« نمیدونم لیسا واقعا نمیدونم خیلی وقتا دلم براش تنگ میشه نگرانشم»

سکوت کرده بودیم و به چشماش هم نگاه میکردیم که گوشیه لیسا زنگ خورد
« بله..
بله بله خودم هستم....
چی؟ ...
باشه الان میام»
« چیزی شده؟ »
«نه چیز خاصی نیست باید برم »
« باشه
.... بعدا میبینمت دیگه؟ »
« حتما »
خداحافظ ...
روی صندلی کافه نشسته یودم و به پدرم و مادرم فکر میکردم به گذشته چقدر عجیب بود همه چیز به هم گره خورده حتی برادرم وارد این بازی شده و اونم واسم دردسر درست کرده بود

                         ........back........

اوموو مامان امروز چخبره چقدر غذا درست کردی نکنه مهمون داریم؟
لبخند خوشگلی زد و چشماش مثل خط شد همیشه این لبخنداشو دوست داشتم

∆••MY SECRET LOVE••∆Onde histórias criam vida. Descubra agora