Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.
سوجین: بلاخره اجرای امشبم تموم شد و توی راه برگشت به خابگاه بودیم
اعتراف میکنم که بدون شوهوا خیلی احساس تنهایی میکردم همیشه تو مراسما باهم بودیمولی امشب گذاشت و رفت . توی اجرا هم که اصلا تمرکز نداشت حتما خیلی معدش درد میکنه واسش غذایی که دوست داره رو میپزم تا احساس بهتری داشته باشه . دخترا داشتن از استایل و اجراهای بقیه گروها حرف میزدن و یه بحثو صد دفعه تکرار میکردن حوصلمو سر بردن ،تصمیم گرفتن فقط بیرونو تماشا کنم . با رسیدن به خابگا همه درحالی که مثل کرکودیل خمیازه میکشیدن به اتاقاهاشون رفتن ،خواستم برم اتاق شوهوا تا ببینم حالش چطوره اما دیدم در اتاقش بسته و گفتم شاید خواب باشهبیخیالش شدم . نزدیک اتاق خودم شدم که دیدم لامپ روشنه.
،من که وقتی رفتم برقا رو خاموش کردم !!کمی که جلوتر رفتم متوجه شیشه سوجو کف اتاق شدم وارد که شدم شوهوا رو دیدم که مثل یه بچه گربه خوابیده بود روی تختم ، اولش ماتم برده بود که چرا شوهوا اینجا خوابیده؟ اونم درحالی که لباس منو توی دستاش گرفته!! بعدش متوجه شدم چند دقیقه همونجوری دارم بهش نگاه میکنم. اوموو وات د فاک یکم خودمو جم و جور کردمو شیشه سوجو رو داخل زباله ها انداختم اومدم که بخوابم اما کجا باید میخوابیدم برم اتاق شوهوا؟ نه خب شاید چیزی توی اتاقش باشه نخواد من ببینم ، پس روی مبلا میخوابم ، ولی فردا دخترا بلند شن چی با خودشون فکر میکنن ای بابا.. اومووو...
شوهوا : با احساس اینکه نور داره چشمامو نابود میکنه بلند شدم و افتاب مستقیم روی چشمای من زوم کرده بود. اولش یکم گیج میزدم که چرا من توی اتاقم نیستم و بعد یاد دیروز افتادم و دوباره اخمام رفت توهم. پس اگه من اینجا خوابیدم ! سوجین کجا خوابیده؟ با فکر اینکه رفته باشه توی اتاقم وحشت کردم بلند شدم برم سمت اتاقم که متوجه یه baby کیوت وسط اتاق شدم . چقد قشنگ خوابیده بود ،حتما روی زمین بدنش درد میگیره اَه چرا من دیشب اینجا خوابیدم (خیلیم خوش گذشت)
چند دقیقه بود که بهش زل زده بودم که یه تکون کوچولو خورد و صورتشو اونور کرد
حیف شد داشتم فیض میبردم . پتو رو کامل روش کشیدم و موهاشم دادم پشت گوش هاش احساس کردم داره بیدار میشه پس تنها کاری که به ذهنم رسید این بودکه از اتاقش برم دو قدم به سمت عقب برداشتم که یه دفعه پام خورد به لبه میز و به حدی درد گرفته بود که حاضر بودم بشینم زار بزنم ولی فقط رو حالت سایلنت داد میزدم (اون انگشت کوچیکش خورده بچم:-|) بلاخره عقب عقبکی از اتاق اومدم بیرون دقیقا با درک وضعیت خودم یاد تام و جری افتادم به محض اینکه برگشتم تا مثل ادم راه برم با قیافه متعجب سویون مواجه شدم که تا چند دیقه فقط با چشمای گردش داشت بهم نگاه میکرد