های گاااایز😃 بالاخره کامبک دادم😂
یه پارت طولانی حاوی اسمات😎
لذت ببرید💋__________
بعد از جمع کردن یک سری از وسایلی که به نظر میرسید بهشون نیاز داره، به اتاق برگشت. هنوز چند ساعتی تا منتقل شدن به پایگاه که در اصل یک ساختمان 12 طبقه بود و طبقه ی آخر برای تیم عملیاتی اجاره شده بود مانده بود. سوهو هنوز هم برای خداحافظی وقت داشت.کریس چند ساعتی بود که بی هدف روی تخت دراز کشیده بود. کاملا واضح بود که خودش رو به خواب زده وگرنه هرکی نمیدونست سوهو خوب میدونست که کریس تمام طول شب رو در خواب جابهجا میشه.
هرکاری کرد نتونست با احساس درونیش مقابله کنه. قدرت اینکه از پس این احساس نیرومند بر بیاد رو نداشت. پاهایش ناخواسته او را سمت تخت هدایت میکرد.
با در نظر گرفتن اینکه امکان داره کریس واقعا خواب باشه، آروم روی تخت نشست. دستش رو سمت دست کریس که روی شکمش بود برد و بعد از لمس کوتاهی، انگشت هاش رو جایگزین فضای خالی بین انگشت های کریس کرد.
فشار ضعیفی که به دستش وارد شد لبخند رو به لبهاش آورد.
+ بیدارت کردم؟
-- خواب نبودم.
یک مکالمه ی کوتاه و بعد... سکوت!
انگار هردو اجازه داده بودند که فقط دستهایشان صحبت کنند. تضاد کمیابی بود بین دست های گرم کریس و دست های سرد و یخ زده ی سوهو و تناقض دلپسندی بین اندازه ی دستهایشان.-- پس داری میری.
لحن کریس آنچنان خوشایند نبود اما هنوز هم با هر نفسش توانایی به تپش انداختن قلب کوچک سروان سابق را داشت. آن ماهیچه ی قوی هر لحظه سریعتر و سریعتر خون را پمپاژ میکرد و محکم تر به سینه اش میکوبید و سوهو باور نمیکرد که تنها با لمس دستانش به رویاهای شیرین گذشته شان بازگشته است.
+ هنوز چند ساعتی وقت دارم.
لحظه ای غفلت کافی بود تا کریس در یک چشم به هم زدن با کشیدن دست اسیر شده ی سوهو بین دستانش پسرک را جلوتر بکشد. و حالا صورتش کاملا مماس بر صورت جذاب سوهو بود.
-- باید چیکار کنم اگه دلم برات تنگ بشه؟
+ مطمئنی تنگ میشه؟
غصه دار نگاهش کرد:
-- یعنی دل تو تنگ نمیشه؟+ چرا... میشه!
هردو احساس مشترکی داشتند... نوعی بلاتکلیفی! اینکه واقعا خواستار جدا شدن از همدیگر هستند یا نه.
+ دستم خسته شد!
چند دقیقه ای بود که بدون حرکت دستهاش رو کنار سر کریس ستون کرده بود و یک جورایی حق داشت خسته شده باشه. کریس حرکتی به بدنش داد و با چرخش صد و هشتاد درجه ای جای خودش رو با سوهو عوض کرد.
YOU ARE READING
lost : betrayed lover season two
Fanfictionخلاصه : فراموش کردن گذشته دلیل بر تموم شدن همه چیز نیست. گاهی مواقع گذشته رو پاک میکنی و سعی میکنی زندگی جدیدی رو آغاز کنی ولی این گذشته است که دنبال تو میاد و بهت اجازه ی پایان دادن به زندگی قبلی رو نمیده. هر لحظه بهت یادآوری میکنه که تو چه کسی بود...