Part 3

228 54 31
                                    

" + میدانی، احساس میکنم در وضعیتی درهم و آشفته گیر افتاده‌ایم. یک‌جور گره ی بزرگ...

-- من میخواستم...

+ ساکت باش، ساکت شو. بگذار من حرف بزنم. باید همین الان من همه چیز را روشن کنم. خیلی مهم است. نمی‌دانم میتوانی حرف هایم را بفهمی یا نه اما باید گوش کنی. باید از جایی شروع کنم، اما از کجا؟ نمی‌دانم، نمی‌دانم از چه چیز و از کجا شروع کنم. خدای من بسیار پیچیده است...
اگر بدتر شود، ممکن است گره ی ما کور تر شود. آنقدر کور که دیگر هیچ کاری نتوان کرد و تو درمانده تر از پیش خواهی شد. می‌دانی، کلوئه، زندگی من مانند این مشت گره شده است. اینجا هستم، روبه‌روی تو، در این آشپزخانه، شصت و پنج سال دارم. شبیه هیچکس نیستم. همان احمقی هستم که چندی پیش گفتی، هیچ چیز نفهمیده ام، هرگز بیش از شش طبقه بالا نرفته ام. از سایه ام میترسیدم و حالا من، و من رویارو با ایده ی مرگ...
روزی خواهم مرد... نه خواهش میکنم، حرفم را قطع نکن... دست کم الان نه.
بگذار این مشت گره شده را باز کنم. کمی باز کنم.

برای خودمان نوشیدنی ریختم.

+ از غیر منصفانه ترین بخش داستان، بی‌رحمانه ترین سطرش شروع میکنم.... یعنی تو...*  "

-- داره خوابم میبره سهون!

سر لوهان رو روی شونه‌اش جابه‌جا کرد:
+ خب بخواب.

لوهان خندید:
-- هنوز دو ساعت بیشتر نشده بیدار شدیم. بعدشم اینجا مگه جای خوابه؟

+ هوم... تو بغل من جای خواب نیست؟

کتاب رو از سهون گرفت و بلند شد:
-- منظورم این بود که تو مغازه جای خوابیدن نیست. یکی میاد میبینه.

سهون خندید و جاش رو از کاناپه ی مخصوص مشتريان به پشت میز تغییر داد:
+ فهمیدم عزیزدلم. خواستم یه ذره اذیتت کنم.

لوهان کتاب رو سر جاش برگردوند و بعد از شکلک در آوردن برای سهون دوباره مشغول کارش شد. سهون سری به نشانه ی تأسف تکون داد:
-- هنوز عین بچه ها میمونی!

از پشت یکی از قفسه های کتاب داد زد:
+ یااااا اوه سهون! مگه من چند سالمه!

سهون میدونست هرچقدر هم که با لوهان بحث کنه، بازم نمیتونه از پس زبونش بر بیاد پس ترجیح داد با لبخند سکوت کنه.

* کتاب من او را دوست داشتم از آنا گاوالدا.
( فکر کنم دیگه فهمیدید چقدر این نویسنده رو دوست دارم. )

×××××××××

برای بار آخر آدرس رو چک کرد و بعد از مطمئن شدن، وارد کتاب فروشی روبه‌رویش شد.

صدای آویز بالای در توجه فروشنده ها رو جلب کرد.

+ سهون... مشتری اومده.

صدای لوهان لبخند روی لبش آورد. پس درست اومده بود!

-- بفرمایید... میتونم کمک... سوهو!

lost : betrayed lover season two Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang