Part 11

222 55 27
                                    

همه بدون هدف توی سالن نشسته بودند و کاری از کسی بر نمی‌آمد. چانیول تمام ساعات گذشته رو اخم کرده بود و هیچکس جرئت صحبت کردن باهاش رو نداشت. حتی بکهیون هم گوشه ای نشسته بود و چیزی نمی‌گفت.

از رفتن کای خیلی گذشته بود اما خبری از هیچکدام نشده بود و چانیول میتونست حدس بزنه که چه اتفاقی افتاده. به احتمال زیاد کای هم الان جایی کنار سوهو بود.

+ باید چیکار کنیم؟

نگاه همه سمت کریس کشیده شد اما صدای نفس هیچکدام از افراد داخل سالن هم شنیده نمیشد.

-- منتظر میمونیم.

حرف چانیول برای کسی مثل کریس که حتی به یاد نمی‌آورد با چه کسی طرف هست خیلی غیر قابل پذیرش بود. اون نگران بود و قطعا اینکه ازش بخوان یه گوشه بشینه و منتظر باشه تا اتفاق دیگه ای بیفته به سخت ترین وضعیت ممکن دچارش می‌کرد.

-- یونا کجاست؟

خانه طوری در سکوت فرو رفته بود که چانیول حس می‌کرد از اون به عنوان ترسناک ترین سرگرد تاریخ نام خواهند برد. شاید تنها کسی که توی اون اوضاع توانایی حرف زدن باهاش رو داشت کریس بود.

+ بردمش پیش مادرم.

بدون حرف سری تکون داد و دوباره سر جایش، پشت کانتر نشست.

_____

اولین چیزی که بعد از دیدن کیونگسو به نظرش رسید رو زمزمه کرد " این قطعا یه جنگ روانیه! "

سوهو که از دیدنش داخل اتاق تعجب کرده بود کاملا بهش خیره شده بود تا اینکه با شنیدن اولین جمله اش بعد از ورود به اتاق به خودش اومد:
+ بالاخره شازده پسرتون بیدار شدن!

کای درحالی که پشت سرش رو از درد فشار میداد چشم‌هاش رو باز کرد و تازه ماجرا رو به یاد آورد. کسی که دقیقا روبه‌روش ایستاده بود واقعا کیونگسو بود. امکان نداشت اونو با کس دیگه ای اشتباه بگیره.

چشم‌های درشت و مشکی رنگش، لب‌های قلبیش که موقع خندیدن بیشتر از هر وقت دیگه ای به چشم میومد....

چطور کسی میتونست اینقدر شبیهش باشه؟ لعنت! اون خود کیونگسو بود. با این تفاوت که رفتارش به کل عوض شده بود و کای این رو درک نمی‌کرد. دلیلش رو نمی‌دونست اما مطمئن بود که قرار نیست پسرک برای در آغوش گرفتنش داوطلب بشه.

کیونگسو که حالا از سلامت کای مطمئن شده بود اتاق رو ترک کرد و سوهو و کای رو تنها گذاشت.

+ اون.... چش شده؟
درحالی که هنوز درد شدیدی توی سرش احساس می‌کرد زمزمه کرد و ادامه داد:
+ اون کیونگسوی منه اما.... دیگه کیونگسوی من نیست!

سوهو هنوز هم تو شوک بود:
-- باید از اینجا بریم... باید بریم.

دستش رو به دیوار گرفت و از جا بلند شد. پشت در ایستاد و گوشش رو به در چسبوند:
+ به نظر میاد کسی نیست. چیزی داری که بشه در رو باز کرد؟

lost : betrayed lover season two Donde viven las historias. Descúbrelo ahora