[آنچه گذشت :
• " اسمت چیه؟"
" لویی تاملینسون"
"اینجا چیکار میکنی؟"
" یادم نمیاد!"• " دکتر من به اینجا تعلق ندارم. اینجا با بیمارا درست رفتار نمیکنن. عملا شکنجه اشون میکنن. این چه روش درمانیه؟! من هیچی یادم نمیاد جز یه لیست بلند بالا از کتابایی که خوندم و اطلاعات بیشمار از بیماری های روانی"
• " اون اینجاست هری. همون که عکسش گوشهی دفترچه خاطرات دبیرستانت هست. چشم هاش رو میشناسم. اون اینجاست. " ]
♤♤♤♤
فلش بک ده سال قبل
" بهت که گفتم پسر ، اینکه توی ریاضی A نگرفتی واقعا مهم نیست. هیچکس با نمرهی ریاضی دبیرستانش بدبخت نشده !"
لویی غر زد و چشم هاش رو چرخوند. چرا زین همیشه انقدر مسائل رو بزرگ میکرد؟ زین با کلافگی بند کوله اش رو روی دوشش جا به جا کرد و پاسخ داد
" مسئله نمره نیست لویی. اون احمق با من لجه. میفهمی؟ لج کرده! اصلا برام مهم نیست چند بگیرم ولی اینکه نمره ای رو که حقمه بهم نمیده واقعا بیشعوریه."
" حالا هرچی. بهش فکر نکن. سه شنبه میبینمت. مراقب خودت باش."
زین زیرلب زمزمه کرد "تو هم همینطور" قبل از اینکه بهترین دوستش رو در آغوش بکشه. شاید حرف های لویی هیچ کمکی نمیکرد ، اما همین که کنارش بود ، کافی بود. بعضی وقت ها فقط به بودن یک نفر نیاز داری نه بیشتر. کسی که فقط باشه و خیالت رو راحت کنه که تنها نیستی.
لویی کلاه سوییشرت مشکی رنگش رو روی سرش گذاشت و با قدم های آروم به سمت خونه اشون راه افتاد. این بار به تنهایی. خونهی مالیک ها فقط چند خیابون به خونهی خودشون فاصله داشت. اما لویی ترجیح میداد راه طولانی تر رو انتخاب کنه. هم خلوت بود ، هم اینکه اون بی نهایت قدم زدن رو دوست داشت.
از کنار یکی از کوچه های خلوت رد میشد که احساس کرد صدای آشنایی شنید. قدم های آرومش رو روی سنگ فرش خیس خیابون به سمت صدا سوق داد و داخل کوچه سرک کشید.
اون مایک بود. یکی از بچه های کلاسشون که هیکل متوسطی داشت. با وجود شیطنت هاش معمولا کسی رو اذیت نمیکرد. اما این بار یقهی لباس پسری ریز جثه تر رو توی دست هاش گرفته بود و اون رو به دیوار چسبونده بود.
" تو گربهی خواهر من رو گم و گور کردی مگه نه؟! راست بگو عجیب غریب!"
پسر ، سرش رو پایین انداخته بود و حرکتی نمیکرد. به نظر میرسید چشم راستش هم کبود شده.
" مایک؟ چیکار داری میکنی؟"
با شنیدن لویی ، هم پسر ناشناس و هم مایکل به سمتش برگشتند. درست حدس زده بود. بینی خونی پسر مو فرفری نشون میداد از مایکل کتک خورده.
KAMU SEDANG MEMBACA
Scream [L.S] *completed*
Misteri / Thrillerلویی تاملینسون توی یک تیمارستان چشم هاش رو باز میکنه و هیچ چیز رو جز اسمش به یاد نمیاره...