chapter 8

10 4 1
                                    

Zayn pov :
با ظاهری سرتاپا مشکی وارد فضای خفه و دود گرفته کلاب شدم . استریپر ها زیر نور بنفش و نور لیزر ها دور میله ها میپیچیدن و دود و بوی الکل منو یاد روزای تاریک انداخت . دوتا بادیگاردم پشتم حرکت میکردن . با قدم های محکم و سر بالا گرفته به سمت قسمت وی آی پی رفتم . یک مرد گنده که تقریبا اندازه بادیگاردام بود جلو اومد . یک جیره خوره دیگه : جناب مالیک ، مستر گرین منتظرتون هستن . لطفا همراهم بیاید .

قدم به قدم به سمت دری گوشه سالن نزدیک شدم . مرد کارتی زد و در با صدای تیکی باز شد . یک راه پله تاریک . به سمت پایین رفتم و در لعنتی رو باز کردم . اتاقی ساکت ، گرد و البته مجلل . تمام باس های بزرگ دور هم جمع شده بودن . صداهای خفه ای از بیت آهنگ به دیوار ها نفوذ میکرد اما تقریبا ساکت بود .مرد هایی با سن های مختلف که در راسشون گرین نشسته بود ، دور میز جمع شده بودن . دور تا دور سالن پر از بادیگارد و اسلحه کش های کت و شلوار پوش بود . وارد نقش زِد شدم !صدای خشک و خشنی به خودم گرفتم .

_حسابی تو خرج افتادی گرین ! شنیدم همتون حسابی اضطراب دارین؟؟
×بشین زد !
گرین با لحن خشکی بحثو به دست گرفت ! چون سن بابابزرگمه دلیل نمیشه مجلسو دست بگیره . درست رو صندلی کنارش نشستم . همه زیر نظرم داشتن ، همه چشمشون به دهن من بود . آستین بلیزمو با حرکت نمایشی تکون دادم ، سردست هامو در کمال خونسردی باز کردم و آستینمو بالا زدم .
_خب آقایون همون طور که در جریانید یه موش ابله به هممون خیانت کرده ، بزرگ ترین گروهتون که ما باشه رو تحدید کرده و با بی شرمی برادرانمون رو کشته ! هیچ راه سومی وجود نداره ! یا همراه من میجنگید ، یا در هر حالت دشمن منید !
کلاوس مرد استخوانی و لاغر اندام ، با چشمای گود شده و سیگار برگ و تقریبا ۳۵سال سن آروم گفت : این که همه ما سال ها پیش متحد شدیم و خانواده هستیم قبول . ولی چی آخر این جنگ به ما میرسه ؟؟
_بزدلا ! باشه باشه ، اگه مثل بچه ها دنبال شیرینی هستید شیرینی رو بهتون میدم!!! سود کوکائین که برگرده پخششو دو برابر میکنم ، کارمونو تو ایالات غربی بیشتر میکنم ، هر گوهی هم که دیوید به دست آورده بین شماها تقسیم میکنم ولی بزار بگم اگه دنبال سودین همتون یه مشت مادر فاکرید !!!
اندرسون که از دوستای پدرم بود با خشم گفت: خفه شو زد !!! با چه حقی همچین چرتایی به ما میگی ؟؟؟؟
محکم از جام بلند شدم ، وقت نمایشه ! با قرم های محکم رفتم سمت اندسون
_وقتی مثل سگ از ترس پلیس تو ویلای کوبات قایم شده بودی کی اومد از چنگ پلیس نجاتت داد ؟؟
سمت کلاوس رفتم و محکم پشت صندلیشو گرفتم ، با صدای بلند اما بدون حس حرف میزدم : وقتی کل مالتو اون گروهک خیابونی به فاک داد و دوسدخترتو کشتن کی رفت کل گروهو به تیر بست ؟؟؟
سمت گرین رفتم: وقتی ورشکست شدی کی بهت کمک مالی کرد ؟؟
با صدای بلند گفتم : وقتی شما نکبتا تو گوه گیر کرده بودین کی اومد نجاتتون داد ؟؟؟ خانواده من!!!
جمله آخر رو فریاد زدم !
_امروز خانواده من به یه مشکل ریز خورده ، حتی ثانیه ای هم بهتون نیاز ندارم !! اما اینو بدونید بزودی محشر به پا میکنم وقتی کارم تموم بشه هرکی به خانوادم پشت کرده و خیانت کرده سلاخی میکنم . افراد دیوید انگشت کوچیکه افراد اسلحه کش منم نیستن . خودم تنهایی از پسش برمیام اما میخوام شمارو امتحان کنم ! باز خودتون میدونید چه غلطی میخواید بکنید !

forbidden loveNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ