chapter 3

35 10 3
                                    

با زین ، یاسر ، تریشا و والدینم بالای سرسرا ایستاده بودیم که یاسر نامزدیمون رو رسما اعلام کرد . اینطور شروع کرد که بالاخره خاندان وارسی خواهد داشت و دو خانواده بزرگ قراره وصلت کنن . بعد حلقه الماس بزرگی رو زین از جیبش در آورد جلوم زانو زد وبا اجازه از والدینم از من درخواست ازدواج کرد ‌.

با بله من حلقه تو دستم جا گرفت و من رسما به خانم مالیک تبدیل شدم . زین خیلی شاد بود . لبخند شیرینی میزد و چشماش میدرخشید . منم لبخند میزدم اما چیزی تو اعماق دلم راضی نبود . بهونه هارو کنار گذاشتم و وقتی زین از زانوش بلند شد بوسیدمش .

باید به سمت جلو قدم بر میداشتیم . ازدواج با زین برای من یک آزادی حساب میشد . دیگه با خیال راحت کار هارو پدرم دست زین میداد . از این ها گذشته خودم هم سعی کردم شاد باشم . داشتم برای همیشه با عشق بچگیم ازدواج میکردم . زین خیلی زود لبخندشو پنهون کرد تا کسی متوجه نشه چقدر شاده و رییس ها مسخرش نکنن . هری هردومون رو برد یه جای خلوت و به افتخارمون شامپاین باز کرد . سوپرایز بعدیمون که شبمون رو تکمیل کرد تیموتی (شالامه) بود .

اون با تماس تصویری کلی عشق برامون فرستاد و گفت برای آخر هفته بلیط داره و داره میاد اورنج کونتی . زین پیشنهاد داد آخر شب بریم بار و من تردید داشتم . اما قبول کردم . برای اولین بار قراره برای هم کلی مست کنیم . هری هم خودشو دعوت کرد . وقتی راننده اعلام کرد که به ال ای رسیدیم تعجب کردم . بیخود نبود انقدر راه دور بود .

کل راه تو بغل زین نشسته بودم و هری آهنگ میزاشت . برای اولین بار احساس جوونی میکردم . بلند میخندیدم و سر به سر هردوشون میزاشتم . فکر کنم از تاثیرات شامپاین بود . خیلی سریع رسیدیم به یه بار خیلی بزرگ که تو قلب شهرک هالیوود بود . بدون صف ایستادن رفتیم تو و بادیگارد ها مارو به قسمت vip راهنمایی کردن . چنتا بازیگر مشهور و کارگردانای حریص و هرزه های دورشون اونجا بودن . یه خواننده مشهور هم لایو میخوند اما در کل vip خلوت بود .

تم بار سنگ مرمر سیاه و سفید بود . پایین میز های ساده داشت اما میز های قسمت ما یه دایره سنگی سیاه بود که وسطش یه توخالی روشن و سفید پر از یخ و گل های عجیب و صد البته الکل بود . میز های دیگه وسطشون روشن بود اما الکلی نداشت . معلوم بود اینجا از قبل رزرو شده .

زین کنارم نشست و دستشو رو پشتم گذاشت.
_اینجارو دوست داری ؟
آروم کنار گوشم لب زد . خماری صداشو دوست داشتم .
=آره باحاله چطور مگه ؟
_دختره خر خودمی ! یه نگاه به دستمالای روی میز بندازی بد نیست .
(هتل کِیتی) !!! اولین چیزی که دیدم بود . اوه خدای من . ما تو بار هتلی هستیم که به اسم من ساخته شده !
=زین تو کی اینکارو کردی !
_قابلتو نداره عزیزم (لبخند ژکوند میزنه)من اینجارو تازه ساختم و فقط هم به عشق تو این کارو کردم .
گونه هام سرخ شده بود : باید قبلش بهم میگفتی .
_عشق خودمه دلم خواست براش هتل بزنم و بقیش دیگه به تو ربطی نداره !
=پرو
×سلام کفتر ها !

forbidden loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora