پارت پنجم:
ایشششش،فق اینکه با این یودا شام بخورم رو کم داشتم...خب حالا دیدیشون سلام کردی بس بود دیگه چرا باهاشون شامم خوردی احمق
اینو با خودش گفت و ی نگاه پر از تنفر ب چانیول کرد
شام خوردن و اماده رفتن شدن
-جناب رئیس ما بیشتر میمونیم شما اول برید
-باشع،زیاد مست نکنین فردا روز اول کارتونع
-چشم،سالم برید خونه
-خدافظ
کای و بکهیون از رستوران اومدن بیرون
-یهه،چرا باهاشون شام خوردی
-خب چ اشکالی داره
-من دوس ندارم
-خب اگه دوس نداشتی بلند میشدی میرفتی
-ییههه،اههه ترجیح میدم تمومش کنم
-اوه راننده ها اومدن خدافظ
-اره،خدافظ
.............................................................................................
-چانیولا چرا...نمیخ...خوری
-اخه مگه مجبوری اینقد بخوری ک نتونی حرفم بزنی ...پاشو،پاشو بریم
-من هنوز..مست....نشدم
-اره جون خودت تو برو جلو در وایسا تا من بیام
سهون رفت بیرون چانیول رفت ک حساب کنه ک بهش گفتن میزتون حساب شده هنوز گیج بود و ب میز نگاه میکرد ک یدفعه ی گوشی روی صندلی دید
-این چیه؟!گوشی سهون نیس،یا برای رئیسع یا برای مدیر
یکم فک کرد و یادش اومد این گوشیو دست بکهیون دیده با خودش گف
اره مال بکهیونع فردا بهش میدمش
رفت و واسه سهون تاکسی گرفت و فرستادش خونه
خودشم با اتوبوس رفت خونه
-------------------------------------------
-اوه،سهون دیشب سالم رسیدی خونه
-اره،بعدا باهات حساب میکنم
-دیشب من حساب نکردم
-پس کی حساب کرد
-رئیس
-واقعا؟؟
-اره،راستی تو میدونی اتاق مدیر کجاست
-نه،ولی برو از یکی از کارمندا بپرس
-باشه