پارت ششم:
تازه اومده بود شرکت و داشت ی چندتا از کاراشو راس و ریست میکرد ک ی دفعه یکی اومد تو اتاقش
-یهه،مگه من بهت نگفتم بدون در زدن نیا تو اتاثم حداقل تو شرکت
-بروبابا،اعصابم خورده گوشیم از دیشب تا حالا گم شده تو ک میدونی من وقتی گوشیم نباشه چی میشم
-اوپسس،کجاا؟
بکهیون بهش جوابی نداد بلند شد یکی زد ب بکهیون گفت زندهای
-اره اره،خودشه اون یودای احمق پارک چانیول برش داشته الان میرم حسابشو میرسن
کای میخواست بهش چیزی بگه اما اگه میگفت قبلش باید اشهد خودشو میخوند
سریع از اتاق رفت بیرون
-یهه،پارک چانیول احمق گوشیمو تو برداشتی مگه ن؟چرا چیزی نمیگی احمق
-چی؟......نه نه نه،من برش نداشتم....
-هعع،ینی الان توبگی من برش نداشتم من باور میکنم
-اخه دیشب ک رفتین جا گز..زاشتینش
گوشی رو از توی جیب کتش دراورد
-ب..بفرمایید
بکهیون وفتی فهمید اوضاع از چ قراره یکم احساس تاسف کرد و قرمز شد،سریع گوشیشو از چانیول گرفت ورفت بیرون
چانیول هنور گیج بود بت خودش گف وقتی داد میزنه خیلی کیوت میشع^_^ ب خودش اومد و یکی زد توسر خودش وگف احمق ب چی فکر میکنی
سهون وقتی بکهیونو ک اینهمه عصبانی بود دیده بود ترجیح داد فقط ب صفحه کامپیوترش نگاه کنه و ی کلمه هم نگه
-واااااااااااا،خیلی عصبی بود
-حالا ن ک تو خیلی برات مهم بود
-ها؟ن،من ترجیح دادم هیچی نگم
.............................................................................................
-هی،باززززز........چیزی شده؟؟؟
کای وقتی بکهیونو اونقد متاسف و خجالت زده دید تعجب کرد
-هااااا؟الکی عصبی شدم گوشیمو دیشب تو رستوران جا گزاشته بودم
با صدای پر تاسف گف و همزمان تو ذهنش ب چهره ی پر از گیجی و مردونه چانیول تو اون وضعیت فک کرد و با خودش گف اگه من بودم و رئیسم اینشکلی بهم شک کرده بود یکی میزدم تو دهنش و ازونجا میومدم بیرون اما چرا اون هیچی نگفت؟
-میخاستم بهت بگم زود قضاوت نکن ولی تو اون موقعیت هرچی میگفتم انگار داشتم پول بلیط سفر ب اون دنیا رو مدادم
-اهههههههه،چرا همینطوری عصبی شدم ایششششش
-حالا ک اینقد متاسفی چرا نمیری ازش معذرت خواهی کنی
اینو گفت و خندید
-گم شو من کی از کسی معذرت خواهی کردم
-کلی گفتم
-الکی گفتی،حالا من میرم ب کارم برسم
-برو و دفعه بعدی ک خواستی بیای تو اتاق من در بزن لطففا