جیمین صبح زود از خواب بیدار شد و چشمش به کوک خورد که هنوز خوابیده جیمین قبل اینکه از اتاق خارج بشه یه نگاهی به پاهای برهنه کوک که از زیر لحاف بیرون زده بود انداخت و لحافو روی پاهای کوک انداخت و لباس پوشید و از اتاق خارج شد .....به طبقه پایین رفت همه اعضای گروه دور میز ناهار خوری مشغول خوردن صبحانه بودن....:
(جیمین:سلام.....
گایز:سلام....
جیمین:جین چیزی شده چرا اینطوری نگاه میکنی....
جین:هیچی😇
جیمین:آه....بزار برم کوکو صدا کنم....
نامجون:ولش کن خستست بزار بخوابه مثل اینکه کل شبو بیدار بودا...
جیمین:😶😶😶شما...نگوکه...!!!
جیهوپ،وی،شوگا:چی شده....
جین:دیشب ما یه صدایی شنیدیم فکر کردیم شاید گربه ماده داره زایمان میکنه تا اینکه..........)
جیمین قبل اینکه جین حرفی بزنه سریع رفت و از روی میز یه کلوچه برداشت و کرد تو دهن جین....همه با تعجب بهش نگاه کردن که یهویی جیهوپ زد زیر خنده:
(جیهوپ:سکس...؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
جیمین:😥😥😳😳
وی:😲😲🤩🤩🤩🤩🤩
شوگا:😐😐😐😐خب حالا اسم بچرو چی میخوایید بزارید...؟
گایز:😂😂😂😂😂
نامجون:شوگا اونا هر دوتا پسرن عزیزم....)
همینطور که اعضا راجب دیشب صحبت میکردن جیمین رفت طبقه بالا و وارد اتاق کوک شد ولی کوکی در کار نبود یهویی یک نفر از پشت جیمینو بغل کرد و هدایتش کرد سمت تخت...و رفت روی جیمین .....جیمین وقتی دید کوک با اشتیاق روشه و لباشو غنچه کرده ... یقه کوک رو گرفت و لب هاشو گذاشت رو لب های کوک....در حال جواب بوسه های همدیگه بودن که با صدای خنده به خودشون اومدن دیدن اعضای گروه دم در وایسادن و دارن نگاهشون میکنن و نیششون تا بناگوش بازه و خیلی سعی کردن خندشونو مخفی کنن اما در آخر آقای جین با خنده های شیشه پاک کنیش اون دوتا رو متوجه خودشون کرد کوک سریع از روی جیمین بلند شد اما جیمین همچنان خشکش زده بود و وقتی فهمید گونه هاش سرخ شده روشو از بچه ها برگردوند.....وقتی کوک جیمینو تو اون حالت دید دیگه یادش رفت که اعضای گروه تو اتاقت....رفت و جیمین رو در آغوش گرفت:
(جیهوپ:بچه ها بهتر نیست مابریم بعداً بیایم 😳😳الان فکر کنم این دوتا کفتر عاشق باهم صحبتایی داشته باشن......
شوگا:چی.....به من میرسه این حرفا رو نمیزنی و کار داری ......یعنی چی الان صحبت دارن باهم......من رفتم بابا توام دیگه سمتم نمیای جیهوپ....😡😡😡
جیهوپ:........شوگا...شوگا.......!!!!!!!؟؟؟؟؟
جین:بورو ببین کجا رفت...
وی:منم برم دیگه بای.....
نامجون:دیشب خوب به هم امرونهی میکردین.....«آه...آه....کوک سریعتر...»...«کوک همه کاممو بوخور»
جین:نامجون حالا نیاز نیست اون قسمت حساسم بگی نگاه کن از خجالت رفتن توهم....جیمین...جونگ کوک...
جیمین،کوک:بله.....🥺🥺🥺🥺
جین:راستی اگه خواستید ازدواج کنید به من حتما بگید منم لطفا در جریان بزارید...
نامجون:ولی اونا همین الانشم ازدواج کردن که🖕🖕
جین:انقدر ازدواج دوست داری بیا منو بکن...
نامجون:جدی..؟😎😎😎
جین:نه...نه...من...منظورم اینه که...هی ...هی دستمو ول کن..
نامجون:پسرا ما میریم یکم باهم صحبت داریم..بای..
جین:😵😵😵نمیخوام .....تو دیکت بزرگه....
نامجون:چشه مگه ...؟....اتفاقا لذتش به بزرگیشه وقتی میره داخلت😈😈😈
جیمین،کوک:🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
جین:الان موقع خندست..؟ بزنم بشت خاک بره چشت)
بلاخره همه اعضای گروه از اتاق خارج شدن و جیمین و کوک تنها بودن جیمین روبه کوک برگشت :
(جیمین:میای بریم بیرون برگردیم...مثلا سینما..🥺🥺
کوک:چرا...سینما حالا....؟
جیمین:نه اگه دوست نداری که هیچی...😔😔
کوک:اوه.....فهمیدم تو به اون روز منو تهیونگ حسودی کردی...😍😍😍
جیمین:نه....هه...حسودی چی..😥😥
کوک:پس منو بوس کن...
جیمین:وا...بوس میخوای از تهیونگ بگیر....
کوک:هه.....میدونستم...حسوووووووودددددد....
جیمین:نه....من...آره من حسودی کر.......)
جیمین هنوز حرفاش تموم نشده بود که کوک لباشو روی لب های جیمین گذاشت و بوسیدش....جیمین هم جواب بوسه هاش رو داد.....کوک از جاش بلند شد رفت و لباس بیرون پوشید...:
(جیمین:چرا لباس بیرون میپوشی....؟
کوک:یه جایی کار دارم.....هر وقت خواستی بریم بیرون پی ام بده من بیام 😘😘....فعلا بای....👋👋
جیمین:بای...👋👋😘😘😘😘😘)

YOU ARE READING
live and love
Vampireکاپل: کوکمین... نمیخوام بحثو پیش بگیرم ولی دلم نیومد تخیولاتمو به اشتراک نزارم......:::::خواستم بهت بگم کوک ولی همش منو پس زدی..::::::خواستم بهت بگم جیمین ولی ترسیدم دوستیمونو بهم بزنی...::::::وقتی فهمیدم تو هم منو دوست داری دلیلی ندیدم که بترسم...