live and love3

304 55 3
                                    

جیهوپ وجیمین بعد از کمی پیاده روی به خونه رسیدن بوی غذایی که جین درست کرده بود حتی تا سر کوچه هم میرفت وقتی جیهوپ و جیمین وارد خونه شدن با صحنه بوسه جین و نامجون مواجه شدن:
(جیهوپ:جین غذات نسوزه...
جین:وای....ههه....کی اومدین😰😰😰😰...
نامجون:میخوان بیان تو خونه اول در میزنن..
جیمین:هههههههه😅😅😅😅😅
جین:به چی میخندی ....
جیمین:به حرف جیهوپ میخندم[جین غذات نسوزه]..
جین:نخند....بزنم بشت خاک بره چشت...
نامجون:ولی راست میگه ها بوی سوختگی میاد...👃🏻
جین:چی‌....؟👃🏻👃🏻وای غذام سوخت...
جیهوپ:ورد وایت سوخته.....
جیمین:🤣🤣🤣🤣
نامجون:🤣🤣🤣🤣اوه راستی جیهوپ شوگا رفته بود یه سری به خانوادش بزنه .....
جیهوپ:خب.....؟
نامجون:تازه چند دقیقه پیش برگشت....
جیهوپ:چی....؟😃😃😃کجاست...
نامجون:خواب معلومه رفته بخوابه...)
بعد اینکه صحبتای پسرا تموم شد جیهوپ سریع رفت طبقه بالا پیش شوگا......نامجون هم رفت تا با جین کمک کنه که غذارو آماده کنه..جیمین هم در همین هین رفت روی بالکن.....قشنگ کنار نرده ها یجوری وایساده بودانگار میخواد بپره در همون لحظه جیهوپ جیمن. رو دید و اومد لباسشو گرفت و کشیدش کنار:
(جیهوپ:مگه دیوونه شدی که میخوای بپری....
جیمین:مگه عقلمو از سر راه اوردم....خوبی...زیاد فیلم جنایی نبین واست خوب نیست جیهوپ...)
جیهوپ تازه فهمید که اشتباه متوجه شده و جیمینو از پشت بغل کرد...همینطور که جیمینو بغل کرده بود کوک و وی از راه رسیدن و کوک اونارو دید جیمین و جیهوپ متوجه اونا شدن وقتی برگشتن..دیدن کوک همینطور داره به اونا نگاه میکنه...تعجب کردن کاملا از چشماش معلوم بود که ناراحته...ولی از چی...؟؟؟؟؟؟🤔🤔 کوک بعد چند دقیقه نگاه کردن سابت به جیهوپ و جیمین...برگشت و رفت سمت اتاقش... اما یحویی راهش رو کج کرد و رفت وارد اتاق تهیونگ شد....جیمین بازم ناراحت شد...خیلی دلش میخواست بدونه چرا کوک این کارو کرد همیشه میخواست از کوک بپرسه چرا محلش نمیزاره یا چرا همش بهش پرخواش گری میکنه ولی نمیتونست میدونست اگه حتی بخواد با کوک صحبت کنه اون بازم همون کارارو میکنه:
(جیهوپ:جیمین خوبی...؟
جیمین:من میرم یه هوایی بخورم....)
جیمین از جیهوپ خداحافظی کرد و لباس برداشت و از خونه زد بیرون دقیقا ساعت۶:۰۰ غروب بود....کوک وقتی وارد اتاق تهیونگ شد رفت روی صندلی نشست تهیونگ نگاهی بهش کرد:
(وی:کوک مگه نمیخوای استراحت کنی امروز نشد بریم بیرون فردا میریم.ً.وایساببینم کوک تو داری کریع میکنی...؟کوک...؟
کوک:تهیونگ نمیدونم چرا هر وقت جیمین رو میبینم یا تو بغل جیهوپه یا داره باهاش حرف میزنه راستش این برام درد ناکه که نمیتونم بهش بگم....میترسم با گفتن حقیقت دوستی بینمون بهم بخوره...
وی:کوک....گریه نکن راستش تو الانشم داری دوستی بینتون رو بهم میزنی...
کوک:منظورت چیه....
وی:تو با پرخواش گری هات داری کم کم جیمین رو از خودت دور میکنی...بنظرت اینطوری همه چی بهتره...؟
کوک:من آخه....... میترسم اگه بهم نزدیک بشه یحویی دهن وا کنم و همه چیو بگم من نمیخوام اینطوری از خودم دورش کنم...
وی:بنظرت اینطوری دلش نمیشکنه که بهترین دوستش جئون جونگکوک باهاش بد رفتاری کنه یا موقعی که میاد بهش کمک کنه کوک اونو پس بزنه....کوک بنظرت این بهترین راهه...؟ بنظرت با این راه اون همیشه دوست سمیمیت میمونه..؟یکم فکر کن کوک..
کوک:تهیونگ من میترسم از دستش بدم...)
همینطور که کوک و تهیونگ باهم صحبت میکردن در اتاق به صدا در اومد و جیهوپ وارد اتاق شد:
(جیهوپ:سلام من من....
وی:چی شده جیهوپ مشکلی پیش اومده..؟ ورا رنگت پریده...؟
کوک: حالت خوب نیست چی شده...؟
جیهوپ:شما یادتونه ساعت چند اومدین خونه...؟
کوک..وی:آره...
کوک:ساعت۶:۰۰
جیهوپ: از اون ساعت جیمین رفته بیرون و تا الان نیومده....من نگرانم...نکنه یه چیزی شده باشه..
وی:مگه ساعت چنده...
جیهوپ:۱۱:۰۰
کوک...وی:😧😧😧😧😧😦😦😦....
کوک:یعنی ...خب ما االان چیکار کنیم...
وی:تو باید نگران این غذیه باشی کوک.....نه ما...
کوک..جیهوپ:چی...؟
وی:تو خودت باید بری دنبالش این مشکلیه که خودتم توش مقسری پس وقتی پیداش کردی همه چیو بهش میگی وگرنه خودم میگم...و ازشم عذرخواهی میکنی...بایت بدرفتاری هات...و باید ببوسیش....
کوک:ها...؟😵😵😵😵😵
وی:وقتی اومدین خونه ازش میپرسم اگه نبوسیده باشیش همچین میزنم که خون بالا بیاری...حالا بورو پیداش کن.....)

live and loveWhere stories live. Discover now