یـــــکـــــــــسال بــــــــــــــعـــــــــــــــــد_ نظرت این لیموییه رو بپوشم یا هلوییه رو؟
جونمیون کنجکاو دوتا رنگ پیرهنش رو به چان نشون داد و چان عینک رو چشمش رو بالا داد
_ هلو خوشمزه تره!جونمیون سری تکون داد و خواست هلویی رو بپوشه که
_ ولی تو چون تلخی لیمویی رو بپوش
خواست به حرفش بخنده که متوجه شد یه گیره لباس به سمتش داره پرواز میکنه و تا بخواد جاخالی بده زارت نشست وسط پیشونیش
جونمیون به هدفگیریش آفرینی گفت و چان پیشونیش رو ماساژ داد و حالت گریه به خودش گرفت
_ امشب به مامانم میگم بچشو زدی! کاری میکنم جلوشون منو بوس کنی!
وقتی تو نگاه جونمیون صدتا فوش دید ، ترجیح داد ساکت باشه و بیخیال شه.
خندید و جزوۀ دست نوشته جونمیون رو ورق زد
_ ولی واقعا وقتی جزوتو نگاه میکنم روحیه میگیرم! همه رنگی توش هست....از آبی و مشکی و قرمز گرفته، تا صورتی و سبز و زرد و نارنجی و بقیه رنگا...دلم برای دانشگاه تنگ شد...سرجمع چند روز بیشتر نشده ولی دلم برای اینکه اذیتت کنم تنگ شده!
جونمیون خندید
_ نمیخوای از این بچه بازیات دست برداری؟_چیه؟ نکنه نمیخوای؟
_نه نه ...اذیتم کن لطفا! نمیدونی وقتی بیکار میشینی چقدر سرکلاس خوابم میگیره! دیگه نمیتونم حواسم رو جمع کنم...اذیتم کن و نزار خوابم ببره شاید دوسه کلمه از حرفای استاد رو فهمیدم
چان قهقهه زد
_یادمه یبار دستمو بین در و چارچوبش له کردی که اذیتت نکنم کهجونمیون که تقریبا عادت کرده بود هرروز اشاره ی چانیول به اون روز رو بشنوه، دستی رو هوا تکون داد و جلوی آینه رفت
_مهم اینه که الان میخوام...ولی نظرت...همچنان درگیر بود و پیرهن لیموییش رو جلوی خودش گرفت و بعد هلویی رو
_نظرت با کدوم مردونه تر و خفن بنظر میام؟ لیمویی بهتره نه؟چان خندید: من هرکی رو دیدم که میخواست مردونه بنظر بیاد میرفت سراغ رنگای سرمه ای و مشکی و بقیه رنگای تیره!
جونمیون شونه ای بالا انداخت
_مگه چیه؟ من میخوام با رنگ شاد مردونه بنظر بیام...درضمن...مرد باید تو هرچی که میپوشه مردونه بنظر بیاد ولی من میخوام تو اولین ملاقات خیلی خیلی مردونه باشم و به چشم مامان بابات دوست خوبی بنظر بیامچان به قیافه جونمیون که سخت غرق تصور خودش تو لباسهاش شده بود نگاه کرد و خندش رو پهنتر کرد
YOU ARE READING
[SAVIOR]🌾
Fanfictionنام فیک : ناجی/ Savior کاپل: چانهو/ لومین ژانر : رمنس/انگست نویسنده:☁️ kim.cotton ☁️ وضعیت : کامل شده ^^✅💚 یه داستان ساده از یه دوستی و فداکاری، که به عشق ختم شد چانیول، پسری که بی هدف به دانشگاه میرفت فقط برای خلاص شدن از حرف والدینش... بعد از...