5🌾

515 138 180
                                    


یـــــکـــــــــسال بــــــــــــــعـــــــــــــــــد



_ نظرت این لیموییه رو بپوشم یا هلوییه رو؟

جونمیون کنجکاو دوتا رنگ پیرهنش رو به چان نشون داد و چان عینک رو چشمش رو بالا داد
_ هلو خوشمزه تره!

جونمیون سری تکون داد و خواست هلویی رو بپوشه که

_ ولی تو چون تلخی لیمویی رو بپوش


خواست به حرفش بخنده که متوجه شد یه گیره لباس به سمتش داره پرواز میکنه و تا بخواد جاخالی بده زارت نشست وسط پیشونیش


جونمیون به هدفگیریش آفرینی گفت و چان پیشونیش رو ماساژ داد و حالت گریه به خودش گرفت

_ امشب به مامانم میگم بچشو زدی! کاری میکنم جلوشون منو بوس کنی!


وقتی تو نگاه جونمیون صدتا فوش دید ، ترجیح داد ساکت باشه و بیخیال شه.

خندید و جزوۀ دست نوشته جونمیون رو ورق زد

_ ولی واقعا وقتی جزوتو نگاه میکنم روحیه میگیرم! همه رنگی توش هست....از آبی و مشکی و قرمز گرفته، تا صورتی و سبز و زرد و نارنجی و بقیه رنگا...دلم برای دانشگاه تنگ شد...سرجمع چند روز بیشتر نشده ولی دلم برای اینکه اذیتت کنم تنگ شده!

جونمیون خندید
_ نمیخوای از این بچه بازیات دست برداری؟

_چیه؟ نکنه نمیخوای؟

_نه نه ...اذیتم کن لطفا! نمیدونی وقتی بیکار میشینی چقدر سرکلاس خوابم میگیره! دیگه نمیتونم حواسم رو جمع کنم...اذیتم کن و نزار خوابم ببره شاید دوسه کلمه از حرفای استاد رو فهمیدم

چان قهقهه زد
_یادمه یبار دستمو بین در و چارچوبش له کردی که اذیتت نکنم که

جونمیون که تقریبا عادت کرده بود هرروز اشاره ی چانیول به اون روز رو بشنوه،  دستی رو هوا تکون داد و جلوی آینه رفت
_مهم اینه که الان میخوام...ولی نظرت...

همچنان درگیر بود و پیرهن لیموییش رو جلوی خودش گرفت و بعد هلویی رو
_نظرت با کدوم مردونه تر و خفن بنظر میام؟ لیمویی بهتره نه؟

چان خندید: من هرکی رو دیدم که میخواست مردونه بنظر بیاد میرفت سراغ رنگای سرمه ای و مشکی و بقیه رنگای تیره!

جونمیون شونه ای بالا انداخت
_مگه چیه؟ من میخوام با رنگ شاد مردونه بنظر بیام...درضمن...مرد باید تو هرچی که میپوشه مردونه بنظر بیاد ولی من میخوام تو اولین ملاقات خیلی خیلی مردونه باشم و به چشم مامان بابات دوست خوبی بنظر بیام

چان به قیافه جونمیون که سخت غرق تصور خودش تو لباسهاش شده بود نگاه کرد و خندش رو پهنتر کرد

[‌‌SAVIOR]🌾Where stories live. Discover now