10🌾

492 123 84
                                    

طی فاصله بالا رفتن پله ها و رد کردن راهرو و ورود به اتاق مینسوک، دستهاشون توی هم گره خورده بود.

و چان به خوبی سرمای نوک انگشتای جونمیون و عرق کف دستش رو حس میکرد

جلوی اتاقی توقف کردن و جونمیون رو جلوتر از خودش به داخل فرستاد و روی بعد از بستن در پشت سر خودشون، اون رو روی تخت نشوند

_حالت خوبه؟ رنگت پریده میخوای چیزی بیارم بخوری؟ آخ اصلا حواسم نبود که وقتی داریم میایم بالا یه چیزی بردارم الان میرم میارم

خواست دستهاش رو از دست جونمیون بیرون بکشه تا بره که انگشتهای جونمیون محکم دستش رو گرفت
_نمی خواد...نرو

ضعف یهوییه جونمیون به وضوح مشخص بود و این حسابی چانیول رو میلرزوند.
خواست چیزی بگه که سره جونمیون بالا اومد و توی چشمای خیره شد

_همش الکی بود؟

چانیول که نمیخواست جونمیون با بالا کردن زیادی سرش اذیت شه، روی زانوهاش مقابل جونمیونی که روی تخت نشسته بود، نشست بی اینکه ارتباط چشمیشون رو قطع کنه
و وقتی نگاه منتظر جونمیون رو حس کرد، سرش رو بالا پایین کرد

_آره...متاسفم که اینطوری شد....خیلی سعی کردم بهشون بگم که این یه شوخیه احمقانس ولی اون دوتا....امکان نداره وقتی یه چیزی بخوان بیخیالش شن..خیلی متاس....

انگشت جونمیون روی لبهاش نشست و فرصت اینکه حرفش رو تموم کنه پیدا نکرد

جونمیون نفس عمیقی کشید و بعد از اینکه مطمئن شد چانیول ساکت شده دستش رو پایین انداخت

_تو کل عمرم تا این حد احساس خوشبختی نکرده بودم!!

برای بار دوم جلوی چانیول اشکش ریخت و اینبار سرش رو پایین انداخت

_من واقعا خوشبختم که همه اینا یه شوخی بوده...اینکه تو توی خطر نبودی و قرار نیست توی دردسر بیوفتی.... و اینکه همه چیز مرتبه...

با پشت مچش، روی چشماش کشید و با چشمای خیسش دوباره به چان نگاه کرد
_این حس خوشبختیه شدید بهترین کادوی تولدمه...شما خواستین سوپرایزم کنین و این سوپرایز بهترین کادویی بود که توی کل عمرم گرفتم.

چانیول دستش رو روی گونه جونمیون گذاشت و خیسیه زیر پلکش رو پاک کرد
_معذرت میخوام که تا این حد نگران شدی.

جونمیون خودش رو از روی تخت پایین کشید و دستهاش رو دور گردن چان حلقه کرد و توی بغلش فرو رفت
_نخواه...اصلا معذرت نخواه.....تو باعث شدی بفهمم که حتی با فکر نبودنت میتونم دیوونه باشم.... من از نبودنت خیلی ترسیدم چان!! من کی اینقدر عاشقت شدم که نفهمیدم؟؟

علنا گریش گرفته بود. صدای پر از لرزشش کنار گوش چانیول از دهنش بیرون میومد و حتی یک لحظه هم حاضر نبود جدا شه

[‌‌SAVIOR]🌾Onde histórias criam vida. Descubra agora