7🌾

532 138 168
                                    

اینقدر تند ماشین رو رونده بود و استرس داشت، به نفس نفس افتاده بود!..

با عجله و دستپاچگی ماشینش رو بی ملاحظه جلوی دربار پارک کرد و پیاده شد.

در بار رو محکم باز کرد و چشمهاش و به دنبال جونمیون میگردوند و خداخدا میکرد که اون از بار خارج نشده باشه

وسط سالن، روی میزی که یه صندلی بیشتر کنارش نبود، جونمیون رو دید و نفس عمیقی کشید.

با خوشحالی و نگرانی، قدمهای بزرگش رو برداشت و جلوی میز وایستاد و خودش رو به سمت جونمیون خم کرد

_هی....میونا

جونمیون ، با سری که به شدت سنگین شده حسش میکرد، پلکهاش رو چرخوند و به چان نگاه کرد
_عــــــــــــــــو...تو...پارکچــــــــــــانی....نه؟

چان سر تکون داد
_ آره...پارک چانم.... پاشو...پاشو ببرمت خونه

بعد میز رو دور زد و کنار جونمیون وایستاد. خواست بطری الکل رو از بین دستهاش بیرون بکشه که جونمیون متوجه قصدش شد و به چان پشت کرد و بطری رو بغل زد.

_یــــــا...اون برای منه....تو....تو یکی از اینایی که اینجاست رو میتونی بخوری!

و بعد با چشمهاش، به روی میز اشاره کرد

چان چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و یکی از دستهاش رو روی شونه جونمیون گذاشت و سرش رو تو چند وجبیه صورته اون برد.

_من نمیخوام بنوشم. میخوام تورو ببرم خونه قدر کافی نوشیدی!

و خودش رو جلوتر کشید تا با دست دیگش بطری رو از بین آغوش جونمیون بیرون بکشه.
اما با حس کردن نگاه سنگین جونمیون روی خودش، ناخودآگاه باهاش چشم تو چشم شد.

نگاه خمار جونمیون ، از چشمهای چان به روی لبهای برجسته و درشتش افتاد و چانیول با متوجه شدن رد نگاه اون، آب دهنش رو قورت داد.

هیچوقت فکر نمیکرد با نگاهه جونمیون به لبهاش، قلبش با این شدت بکوبه و با یادآوریه قولی که به خودش داده بود، اخم کرد.

جونمیون مست بود...با خودش چندین بار گفت!

دستی که روی شونه جونمیون قرار داشت رو چندلحظه ای روی چشمهای جونمیون گذاشت و بطری الکل رو با دست دیگش برداشت.

زیر گوش جونمیون که تقریبا توی بغلش بود زمزمه کرد
_اینطوری نگاهم نکن. باعث میشی قلبم بخواد از قفسه سینم به سمتت پرواز کنه!

خواست عقب بکشه که با زمزمه جونمیون، سرجاش مسخ شد

_دوست دارم ببوسمت...

جرات نکرد دستهاش رو از روی چشمهای جونمیون برداره و به لبهایی که جادویی ترین جمله ممکن رو گفته بودن، خیره شد

[‌‌SAVIOR]🌾Where stories live. Discover now