_متشکرم.شب خوبی داشته باشید.
با یه لبخند خسته تعظیم کوتاهی کرد و بعد از گرفتن اسکناس ها سوییچو کف دستم گذاشت. بدون اینکه جوابی بدم سوییچو توی جیبم گذاشتم و به سمت ساختمون راه افتادم.الان بیشتر از تعارف و حرف های کلیشه ای نیاز به یه فنجون قهوه داره تا بتونه چشمای قرمزشو چندساعت بیشتر باز نگه داره. با تموم نفرتی که از شغل و محیط کارم دارم به هیچ وجه نمی خوام جای آدمی مثل اون باشم. هر شب پشت ماشین هایی که مال تو نیست بشینی و آدم های مستو برسونی خونه هاشون،پولتو بگیری لبخند های مصنوعی بزنی و واسشون آرزوی یه شب خوش کنی درحالی که حتی اگه قبل ازینکه پاش به خونه اش برسه بمیره برات اهمیت نداره.خسته و خوابالود پیاده تو شهر راه بیفتی و مدام گوش به زنگ باشی شاید یه آدم مست دیگه پیدا بشه که به اونقدری به جونش اهمیت بده که مست پشت فرمون نشینه.
شاید اگه این حرفا رو به کسی بزنم فک میکنه دلم به حالش سوخته یا ازینکه شکرگزار شغلم تو اون شرکت آشغال نیستم عذاب وجدان گرفتم. اما حقیقتش اینه که اون پسر اصلا برام مهم نیست. من فقط هیچ وقت نمی خوام مثل اون پسر باشم. با چنگ و دندون خودمو به اینجا رسوندم. من هیچ وقت یه بازنده نمیشم.
صدای زنگ آسانسور دوباره اون حس خوشو تو دلم بیدار کرد. حسی که کل روز هیچ خبری ازش نبود. با قدم هایی که کنترلشون بیشتر از مغزم دست اون مایع کوفتی ای بود که چند ساعت پیش باهاش معده امو پر کردم خودمو جلوی در رسوندم. پیشونیمو به در چسبونم تا تعادلمو از دست ندم و واسه ی وارد کردن رمز با صفحه کلید درگیر شدم. یعنی اون راننده هم کسی رو داره که به امیدش واسه خونه رفتن مشتاق باشه؟
به جهندم. مهم اینه که پشت این در یکی هست که منتظر منه.
بعد از دومین تلاش ناموفق رمزو وارد کردم. دستمو به دیوار گرفتم و خودمو تو خونه کشوندم. از سالن صدای تلوزیون میومد. حتما منتظر من مونده.کیفمو همونجا روی زمین انداختم و حین درگیری با کراواتی که دیگه داشت خفه ام میکرد پاهامو از بند اون کفش های چرم آزاردهنده آزاد کردم. پلکهام واسه بهم رسیدن تقلا میکردن و دونه های درشت عرق از روی کمرم سر میخورد. مثل یه حلزون خودمو رو دیوار میکشیدم تا به سالن برسم. یه آغوش و یه تخت نرم. تنها چیزی که احتیاج داشتم.
-کوک؟
صدای نگرانش به گوشم رسید اما نمی تونستم ببینمش. خونه تاریکه تاریک بود. پوفی کشیدم. اون همیشه نگرانه.
صدای قدم هاشو شنیدم که بهم نزدیک شد و بعد چراغای سالن روشن شد. چشمامو بهم فشردم و سعی کردم تمام تمرکزمو بزارم رو دیدن صورت قشنگش اما وقتی چشم هامو باز کردم بازم همه چیز تار و درهم بود.
-کوک،تو مستی؟
اوه نه این لحنو خوب میشناسم.خیلی خوب میدونم بعدش قراره چی بشه.حرکت حلزون وارمو به سمت آشپزخونه ادامه دادم و دکمه های بالایی پیرهنمو باز کردم. حضورشو حس میکنم که داره پشت سرم میاد و البته نفس های کلافه ای که از سینه بیرون میده.
![](https://img.wattpad.com/cover/249096401-288-k407407.jpg)
أنت تقرأ
Losers town
أدب الهواةسه شاتی با سه کاپل 1.Lets meet again by water fountain.(kookmin) 2.Let's trust our chance(Vhope) 3.Let's not fool ourselves(Namjin)