🔞25

3.8K 413 210
                                    

        ❤ 😍لایک و ووت یادتون نره لطفاااا😍❤

جلوی آیینه ایستادم ...باید یکم به خودم میرسیدم طبیعی جلوه کنه ...لباس صورتیمو پوشیدم ...بهم میگفت با این لباس خوردنی میشم ...از ترس و استرس دست و پام میلرزید ...اون روز خیلی خشن بود ولی پشت تلفن انگار از کارش پشیمون بود ‌..‌.من اینکارو برای یونگی هیونگ میکنم ...هیچی نیس بخام ازش بترسم ...بچه ها مراقبن ....همه چی خوبه
ی نفس عمیق کشیدم .به صورتم ی نرم کننده زدم .یکم چشمامو ارایش کردم و رژ لب صورتی رو روی لبم کشیدم ...لی جون با این حالت من باورش میشد
قرارمون ساعت شیش بود ...پس ده دقیقه مونده ..برم پایین ...باید مطمعا شم بچه ها معلوم نیستن ..

از پله ها اروم پایین اومدم و همه جا رو دید زدم ...تهیونگ طبقه ی بالا کنار پله ها قایم شده بودکه مبلی که قرار بود روش بشینیمو ساپورت کنه ...هوسوک پشت ستون پله ها قایم شده بود که پشت مبلا میشد .در حدی بود که دیده نشه و تسلط داشته باشه ...جانکوک پشت ستون آشپز خونه که پشت مبلا بود قایم شده بود ...جین پشت شومینه ی دکور رو ب روی مبلا بود و نامجون زیر پله ی زیر زمین جلوی در ورودی قایم شده بود

قرار این بود من لی جونو داخل بیارم .روی مبل سرگرمش کنم ..ی لیوان مشروب که مواد بیهوش کننده داخلشه بهش بدم وتمام ولی برای اجرای برنامه ی دوم .قرار بود جانکوک و هوسوک بهش حمله کنن ...جانکوک اسلحه دستش بود .هوسوک چوب و چاقو ...تهیونگ از بالا با اسلحه مراقبت میکرد و جین هم چاقو داشت ...نامجون دم در اسلحه داشت که ب محض دیدن کسه دیگ ای با لی جون بزنش ...

همه سر جاشون بودن .من رنگم پریده بود ولی با لبخندم سعی میکردم پنهانش کنم ....صدای ماشین لی جون اومد ...جلوی در رفتم با ی لبخند زورکی ...
از ماشین پیاده شد.در ماشینو بست و سمتم اومد ....دستاشو باز کرد و منو بغل کرد ...من ریکشنی انجام ندادم و سعی کردم بهش نشون بدم ازش ناراحتم ...
ازم جدا شد:اوه پرنس من .چقدر زیبا شدی .‌..واقعا تورو باید ملکه ی زیبایی معرفی کنن ...سرمو پایین انداختم و با دستم به داخل اشاره کردم ...اومد داخل و خونه رو نگا کرد ...:واو خونه ی قشنگیه ..ماله خودته؟
لبخند ساختگی زدم :اره ..تازه گرفتم ..بفرمایید ‌‌...من چیزی برای خوردن بیارم

روی مبل نشست خندید :اوه جیمینی ازم حسابی ناراحتی ...خب حق داری ...واست توضیح میدم ...

شراب هارو ریختم و لیوانی که از قبل مواد داخلش بود و سمتش گرفتم ...و نشستم کنارش
لیوان و گرفت و روی میز گزاشت ...از شراب خودم کمی خوردم که مطمعا شه سالمه ولی اون نوچه ی اون هیولاس ‌...ب این راحتی خام نمیشه ...
از روی مبل بیشتر بهم نزدیک شد و باعث میشد ضربان قلبم بالا تر بره .‌‌...خودمو عقب کشیدم ...لیوان شرابمو ازم گرفت و روی میز گزاشت و دستمو گرفت ...دستام به سرعت نور یخ زد ...اروم خندید و دستمو فشار داد:هانی ازم میترسی؟منو ببخش ک باعث شدم اینجوری بشی...من همه چیو جبران میکنم ....
دستمو از داخل دستش بیرون کشیدم و ی قولوب از شرابم خوردم ...نگامو به اطراف دادم .میخواستم متوجه لرزم نشه ولی تموم بدنم داشت میلرزید ...
دوباره شرابمو ازم گرفت و جلو تر اومد ...خواستم عقب برم که گردنمو از پشت گرفت و صورتشو جلو اورد ....لباشو روی لبام گذاشت و بوسه ی عمیقی رو شروع کرد ..باهاش همراهی نمیکردم ولی دست و پام از ترس سر شده بود ....چند لحظه لبامو مک زد و جدا شد و بهم نگاه کرد ...چشمامو بهم فشار میدادم و رنگم به سرخی شامپاین های روی میز شده بود ....

secret love(sope)🔞(completed)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt