و بیشتر از یه سورپرایزه!

1.6K 427 118
                                    

"واقعا باید بیام خونت؟"

چانیول با سرخوشی خندید.
_(می ترسی؟!)

بکهیون یه لگد بهش زد.
"چرت نگو!"

توی راه چانیول بهش گفت از یه سال پیش بکهیونو دوست داشته و بخاطر ماجرای لوهان، می ترسیده بهش بگه... صبر کرده تا بکهیون از خودش و احساسش مطمئن بشه.
(ترسوی بزدل!)

_(فکرشو بکن بکهیون! من توی ۲۱ سالگی عاشق تو شدم، و تو ۲۱ سالگی تو بهت اعتراف کردم.
دارم بهترین سالهای عمرمو تجربه می کنم!)

بکهیون با اخم بهش نگاه کرد.
" واقعا واسه اینکه قافیه شعرت درست درآد این مدت منو زجر دادی؟"

چانیول همونطوری که رمز‌ درو می زد گفت.
_(بکهیون ۲۱ عدد مقدسیه! دست کم نگیرش.)

بکهیون فقط سری به تاسف تکون داد و خودشو پرت کرد روی مبل.
از بس رقصیده بود پاهاش گزگز می کردن.

چانیول سریع یه لیوان چای براش درست کرد و توی یه ماگ که روش عکس دو تا میمون خوشحال و یه قلب بود آورد.
چقدر با هم بودن خوبه!
حتی به اون دوتا میمون هم حسودی کرد!

بکهیون غرغر کرد.
"از اینکه سیاستمدار بشی متنفرم."
(سیاستمدار شدن چانیول یعنی قراره دوری ها و دلتنگی ها تا ابد ادامه پیدا کنه.)

چانیول یه قلپ از چای خودش خورد.
_(راستش منم خوشم نمیاد و بهت قول می دم این کار رو ادامه ندم...
منتهی یه کارزار راه انداختیم برای حمایت از ازدواج lgbt.
خیلی از احزاب و آدمهای کله گنده با ما همراه شدن و قراره رئیس جمهور لایحه اش رو بفرسته مجلس..
این یه سال پدرم درومد تا تونستم نظر اون پیری ها رو به این کار جلب کنم.)

بکهیون شوکه و با چشمای گرد شده بهش نگاه کرد.
پس اون همه مسافرت و جلسه بخاطر این بود؟

_(و توی اون لایحه، آدم ها از ۲۱ سالگی می تونن برای ازدواج با هم جنسشون تصمیم بگیرن.)

بکهیون احساس افتخار می‌کرد.
پسر نازنینش دغدغه‌های بزرگی داشت.

لبخندی زد و به جعبه ی قرمز روی میز که از موقع اومدنشون چشمشو گرفته بود، اشاره کرد.
"این چیه؟"

چانیول از جاش بلند شد و کنار بکهیون نشست و خودشو بهش چسبوند.
جعبه ی کادوی کوچیک رو وا کرد و بکهیون با دیدن حلقه ی نقره ای توش شوکه شد.

_(اگه تو اینو قبول کنی، احتمال داره من از خوشحالی بمیرم!)

چشمای بکهیون پر از اشک شد.

_(عزیز دلممم)
بکهیون ازین لحن چانیول خجالت کشید.

دلش می خواست آب بشه و بره توی زمین.

و از طرفی اونها تنها بودن
و هر اتفاقی ممکن‌بود بیفته!

چانیول دستشو تو موهای بکهیون که مث چوب خشک نشسته بود برد و لپای بکهیون رو نوازش کرد.
_(خیلی نرمی!... اگه حلقه رو قبول نکنی می خورمت!)

و بکهیون نفهمید که چی شد هم حلقه رو قبول کرد و هم چانیول خودشو روش خم کرد.

سلام خوشگلای من!
می دونم چشم انتظار اسمات بودین.. ولی واقعا محتوای فیک بیش از حد گوگولی بود و هرچی زور زدم اسماتم نیومد!
همونطوری که همه متوجه شدین، بکهیون از همون اولشم‌ از چانیول خوشش اومد و اون‌ دلایل، چیزایی بودن صرفا برای همراه کردن وجدان خودش با این قضیه. خخخ
اگر دوستش داشتین لطفا ووت و کامنت فراموش نشه، و به ریدینگ لیستاتون اضافه کنین تا بقیه دوستامونم ببینن.
بووووس‌ به رخ گلگونتون!

some STRANGE reasons to love PARK CHANYEOL(Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora