زندگی و مرگ :در تمام این مدت هلن در کنارش بود، و بارها کمکش کرده بود، هر بار که جان احساس میکرد دیگه نمیتونه تحمل کنه، هلن اونو به ادامه ی این راه تشویق میکرد:جان تو باید مقاومت کنی ،به همه نشون بده که تو قوی هستی و میتونی بهترین باشی، فقط به این ترتیب میتونی پدر و مادرت رو خوشحال کنی!!!
جان از طرف پدر و مادرش طرد شده بود ،و این تنهایی وحشتناک میتونست هر کسی رو از پا دربیاره ،اما جان تصمیم گرفته بود قوی بمونه و به همه ثابت کنه که بهترینه!
بعد از گذشت دومین سال تحصیلی ،جان دیگه هیچ خونه ای نداشت ،و هیچ خانواده ای منتظر برگشت جان نبود، بخاطر همین و به پیشنهاد هلن همونجا موند و تو یه شرکت دارویی بعنوان کارآموز مشغول به کار شد،جان باز هم از بودن هلن و کمکهای فراوانش ممنون بود!!در طی دوره ی سخت پس از این بحران روحی جان مرتبا به روانشناس مراجعه میکرد ،و سعی میکرد با مشاوره های مداوم به ثبات روانی بیشتری برسه ،و در کنار این عوامل با فعالیتهای کاری و تحصیلی مختلف خودشو سرگرم میکرد تا همچنان قوی و با انگیزه بمونه،دنیای جان حالا توی کار و درس و تنهایی خلاصه میشد!
اما همین فعالیت های مداوم و درخشان باعث شده بود تا شیائو جان بعنوان یک فرد برجسته و نمونه شناخته بشه ،در طی دو سال بعد جان تونسته بود با یه شرکت دارویی بزرگ همکاری کنه ، و در ساخت یک محصول دارویی جدید در درمان مرض قند نقش فعالی داشت ،دارویی که خیلی زود تایید سازمان غذا و داروی آمریکا رو هم بدست آورد و بعنوان یک داروی موفق به بازار تجاری عرضه شد !!!
اسم شیائو جان بعنوان جوانترین شیمی دان این گروه در سراسر مقاله های علمی منتشر شد ،و همین موفقیت اولیه اسمشو در سطح جهانی معرفی کرد!!
خیلی از شرکتهای دارویی موفق خواستار همکاری با هاش بودند، اما جان دلش میخواست برگرده چین ،و به همین خاطر به یکی از پیشنهادات خوب مطرح شده از سوی یک شرکت دارویی بزرگ چینی جواب مثبت داد!!به این ترتیب و با اتمام تحصیلاتش در این شرکت استخدام شد و بالاخره به کشورش برگشت !!
شرکت دارویی مورد نظر در شهر شانگهای قرار داشت ، جان خیلی زود تونست برای خودش یه خونه ی مناسب پیدا کنه ،در واقع حالا جان اونقدر استطاعت مالی داشت که بتونه یه آپارتمان جداگانه و بزرگ بگیره ،اما میخواست همچنان پس انداز کنه ،و کمترین خرج رو داشته باشه !!
کم کم زندگی داشت روی خوبشو به جان نشون میداد، هر چند در تمام این مدت جان بشدت دلتنگ خانواده اش بود، اما به کمک هلن و اخباری که گاهی واسش میفرستاد از احوال پدر و مادر و خواهرش باخبر میشد!!
همه شون در این سه سال به خوبی زندگی کرده بودند، و همین برای جان کافی بود، دونستن اینکه اونها سالم و شاد و خوشحال هستند واسش کافی بود،و دلش نمیخواست با حضور مجدد خودش ،باعث بهم خوردن این آرامش بشه!!!

ESTÁS LEYENDO
Inverted Life
FanfictionInverted Life تمام شده📗📕 میتونی تصور کنی که یهو از اوج خوشبختی سقوط کنی من سقوط کردم ولی هیچوقت تسلیم نشدم! ژانر : رومنس، انگست ، بی ال *هپی اندینگ* ییبو تاپ