پارت ۱۱

1.2K 266 119
                                    

شوک:

پسر جوان نگاه تیزشو به ییبو دوخته بود، درست جلوی عمارت بهشون رسید و با دیدن اتومبیل ییبو متوقف شد ، و با هیجان بطرفشون اومد، ییبو منتظر بود تا درب بزرگ عمارت باز بشه و بتونه داخل بره و بناچار باهاش هم صحبت شد.

_هییی پسر ببین کی اینجاست!
وانگ ییبوی بزرگ!
چطوری؟! کی برگشتی ؟!

با دیدن جان ، ابروهاش بالا پرید و با نیشخند از ییبو پرسید : ایشون ...احیاناَ

ییبو اجازه نداد حرفشو تموم کنه و گفت: دوستمه و هم اتاقیم !

پسر جوان دستشو دراز کرد و گفت: خوشبختم ...من شو لینگ هستم ،دوست و همکلاسی سابق ییبو!

جان به رسم ادب باهاش دست داد، اما چون متوجه عصبانیت ییبو شده بود فقط به یه کلمه بسنده کرد: منهم خوشوقتم !

شو لینگ به ییبو نگاهی دوباره انداخت و با لودگی ادامه داد: بزرگ شدی ...
بزرگتر و جذابتر از قبل!

و با لحن چندشی خندید!

و ادامه داد: وقت خوبی برگشتی ،بمناسبت شروع تابستان با دوستان قدیمی دور هم جمع شدیم !
اخر هفته تو خونه ی من یه پارتی کوچیکه ،خوشحال میشم بیای و دوستتو هم با خودت بیاری!

ییبو میخواست جواب منفی بده که شو لینگ بطرفش خم شد و دم گوشش گفت: به نفعته بیای کوچولو ...من هنوز هم میتونم واست خطرناک باشم!

ییبو با حرص دندونهاشو روی هم فشار داد، انگشتهاش دور فرمان سفت شد و زیر لب جواب داد: سعی میکنم!

شو لینگ با صدای بلند خندید ، عقب کشید و یه تعظیم نود درجه کرد و گفت: مزاحمتون نمیشم جناب وانگ، پس دو روز دیگه میبینمتون!


و رو به جان ادامه داد: روز خوش!

ییبو پاشو روی گاز گذاشت و با بیشترین سرعت وارد عمارت شد ،و زیر لب بهش فحش داد!

جان نگاه تندی به ییبو انداخت ، کمتر دیده بود ییبو از کسی اینقدر بدش بیاد و نمیدونست چه داستانی پشت این عصبانیت و خشم بی اندازه خوابیده !

هر دو در سکوت از اتومبیل پیدا شدند و وارد عمارت شدند، ییبو رو به جان کرد و در حالیکه سعی میکرد خشمش رو کنترل کنه گفت: گه گه ...من یه دوش بگیرم ،برای شام میبینمت!

و جان رو همونجا رها کرد و با عجله بالا رفت!

جان با تعجب نگاهش کرد ،و با نگرانی بدنبالش رفت ،ییبو وارد اتاقش شد و در رو بست ، جان هم بعد چند ثانیه به در بسته ی اتاقش رسید ، و میخواست مثل ییبو وارد اتاق خودش بشه که صدای وحشتناک شکستن چیزی باعث شد با عجله به طرف اتاق ییبو بدوه و بدون اینکه در بزنه ، وحشتزده در رو باز کرد و وارد شد!

Inverted LifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora