همزمان با خارج شدنش از اتاق ویبرهی گوشی توی جیبش نظرش رو جلب کرد. پیامی از طرف یه شمارهی ناشناس، که البته حس میکرد قبلا چشمش بهش خورده.
متن پیام رو باز کرد:
سلام جناب مین، وکیل جانگ هستم. میخواستم بابت توضیح پارهای از مسائل پیش از دادگاه باهاتون ملاقات داشته باشم. از اونجا که مطمئنم سرتون شلوغه و خود من هم امروز عصر دادگاه دارم، اگر ممکنه ساعت ۱۰ همدیگر رو ملاقات کنیم. توی دفترتون یا کافهای نزدیک بهش، هر جا که راحت ترین.
لبخند ملایمی زد و جواب داد: سلام جناب جانگ، فکر میکنم بعد از یه روز واقعا شلوغ نوشیدن یه قهوه خیلی تسکین دهنده باشه پس ساعت ۱۰ توی کافه ی روبه روی شرکت میبینمتون.
فورا در حالیکه خدا رو برای نداشتن دادگاه یا قرار ملاقات با متهمین شکر میکرد، به سمت خونه رفت. خودش هم نمیدونست چرا اما دلش میخواست جذاب و مرتب به نظر برسه. بعد از اینکه دوش گرفت و لباس و کرواتش رو انتخاب کرد تا مثل همهی روزهایی که سرکار بوده کاملا رسمی باشه و کسی متوجه نشه تمام روز رو در حال استراحت و رسیدگی به خودش بوده.
به قول خودش صد در صد هر آدمی به یک روز در ماه استراحت بدون دغدغه نیاز داره، نه؟ هر چند که واقعا خیلی هم بدون دغدغه نبود. آدمها نمیتونن فقط با یه بشکن همهی مشکلات و مسائل کاریشون رو مخصوصا اگه به یه قاتل یا یه دزد وابسته باشه از ذهنشون بیرون کنن.
وقتی دید تازه ساعت ۲ شده و وقت کافی داره، ترجیح داد به کار مورد علاقش، یه خواب خوب، بپردازه.
باورش نمیشد ساعت ۷ از خواب بیدار شده و واقعا نمیدونست چطور ساعت زنگ نخورده. البته که زنگ خورده بود، بارها و بارها، اما خب ساعت هم یه جونی برای زنگ زدن داره و نمیتونه ۲ ساعت به طور مداوم به زنگ زدن ادامه بده.
دیگه خیلی هم وقتی نمونده بود. باید یه ساعت قبل از قرارشون به شرکتش میرفت تا در حالی که با خستگی از شرکت در میاد، بیشتر به یه دادستان پرکار و خبرهی جذاب که ۸۰ درصد اوقات همه به جذابیت و هوشش اغراق میکردن و خودش هم برای اغراقشون توی ۱۰۰ درصد اوقات تلاش میکرد، شبیه بشه.
کت شلوار مشکیش رو پوشید، کروات مشکیش رو زد و موهاش رو مرتب کرد، کیفش رو برداشت و به سمت شرکت رفت، وقتی رسید ساعت ۸ و نیم بود پس زمان داشت یکم بیشتر در مورد پروندهی پیش روش در مقابل اون مطالعه و تحقیق کنه.
جسد مقتول خبر از حمله با چاقو میداد و حتی چاقو تا الان پیدا شده بود و اثر انگشت همسر قبلیش روش بود که میتونست بخاطر مسائلی مثل دادن نفقه یا نگه داری سرپرستی بچهها رو به عهده نداشتنش و یا حتی صرفا از روی حسادت به زندگی جدید مرد باشه. درسته که همیشه ریزبین بود اما هیچ یک از تیکههای پازل نبود که با بقیه جور نباشه، انگار همه چی سر جای خودش قرار گرفته بود، هر چند که این خودش مشکوکترین اتفاقه.
ESTÁS LEYENDO
how this beautiful you are? | Sope
Fanficچطور انقدر زیبایی؟ 💛 جانگ هوسوک، وکیل پایه یک دادگستری، پس از متهم شدن موکل یا همان دوست صمیمیاش به دنبال انتقام از دادستان خبره و مشهور پرونده مین یونگی میفتد که زمانی ستایشش میکرد اما... ⚖️🧡 ووت و نظر یادتون نره^^ ووت های بچم کمه :( کاپل : سپ ژا...